بریدۀ کتاب

گردان نانواها: خاطرات شفاهی مردم خانوک از پشتیبانی دفاع مقدس
بریدۀ کتاب

صفحۀ 66

بعد ار شهادت سه برادرم عبدالرضا، حسن و حسین بود که مادرم گفت: قبل از به دنیا اومدن بچه هام، زمانی که باردار بودم توی مراسم ام داوود نذر امام حسینشان کردم. بعد از شهادت حسین می‌گفت الان دیگر خیالم راحت شد. وقتی رضا شهید شد، مجرد بود و این بچه هنوز خیلی قابل نداشت. وقتی حسن شهید شد، باز هم دلم آرام نگرفت. گفتم هنوز بدهکارم. او هم مجرد بود. حالا که حسین شهید شده، یک ذره دلم آرام گرفته. یعنی خدا نذرم را قبول کرده است.

بعد ار شهادت سه برادرم عبدالرضا، حسن و حسین بود که مادرم گفت: قبل از به دنیا اومدن بچه هام، زمانی که باردار بودم توی مراسم ام داوود نذر امام حسینشان کردم. بعد از شهادت حسین می‌گفت الان دیگر خیالم راحت شد. وقتی رضا شهید شد، مجرد بود و این بچه هنوز خیلی قابل نداشت. وقتی حسن شهید شد، باز هم دلم آرام نگرفت. گفتم هنوز بدهکارم. او هم مجرد بود. حالا که حسین شهید شده، یک ذره دلم آرام گرفته. یعنی خدا نذرم را قبول کرده است.

1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.