بریدۀ کتاب

ماهی بالای درخت
بریدۀ کتاب

صفحۀ 142

چشم‌هایم را به آقای دانی‌یلز قفل می‌کنم و فراموش می‌کنم که کس دیگری هم توی کلاس هست. می‌گویم: «خب... تنها فقط یک جور بودن است. اینکه با خودت باشی، بدون اینکه کسی دور و برت باشد. و این می‌تواند هم خوب باشد و هم بد. انتخابش با خودت است. مامان و برادرم که سر کارند، من تنها هستم، اما برایم مهم نیست.» آب گلویم را سخت قورت می‌دهم. روی صندلی‌ام جابه‌جا می‌شوم: «اما تنهایی هیچ وقت انتخابی نیست. درباره‌ی اینکه کسی باهات باشد یا نباشد هم نیست. می‌توانی احساس تنهایی کنی وقتی تنها هستی، اما بدترین حالت تنهایی زمانی است که توی یک اتاق پر از آدم باشی و باز احساس تنهایی کنی. یا در هر صورت، این‌طوری احساس کنی.»

چشم‌هایم را به آقای دانی‌یلز قفل می‌کنم و فراموش می‌کنم که کس دیگری هم توی کلاس هست. می‌گویم: «خب... تنها فقط یک جور بودن است. اینکه با خودت باشی، بدون اینکه کسی دور و برت باشد. و این می‌تواند هم خوب باشد و هم بد. انتخابش با خودت است. مامان و برادرم که سر کارند، من تنها هستم، اما برایم مهم نیست.» آب گلویم را سخت قورت می‌دهم. روی صندلی‌ام جابه‌جا می‌شوم: «اما تنهایی هیچ وقت انتخابی نیست. درباره‌ی اینکه کسی باهات باشد یا نباشد هم نیست. می‌توانی احساس تنهایی کنی وقتی تنها هستی، اما بدترین حالت تنهایی زمانی است که توی یک اتاق پر از آدم باشی و باز احساس تنهایی کنی. یا در هر صورت، این‌طوری احساس کنی.»

6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.