بریدۀ کتاب
1402/3/17
صفحۀ 20
فقط چند تصویر دیگر از آن روز در ذهنم حک شده است: مثلا چهره ی پرز، وقتی که بار آخر خودش را به ما رساند، درست بیرون دهکده. دانه های درشت اشکِ حسرت و خستگی از چشمهایش میریخت روی صورتش. اما با آن همه چین و چروکی که صورتش داشت این دانه های اشک نمیریختند.
فقط چند تصویر دیگر از آن روز در ذهنم حک شده است: مثلا چهره ی پرز، وقتی که بار آخر خودش را به ما رساند، درست بیرون دهکده. دانه های درشت اشکِ حسرت و خستگی از چشمهایش میریخت روی صورتش. اما با آن همه چین و چروکی که صورتش داشت این دانه های اشک نمیریختند.
3
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.