بریدهای از کتاب قرار با خورشید؛ روایت هایی از مواجهه با امام رضا اثر مهدی قزلی
4 روز پیش
صفحۀ 18
من و همسرم و رضا نشستیم روی فرش های سرد صحن آزادی دخترم توی کالسکه ی بغل دستمان خوابیده بود شنبه بیست و هفتم شهریور بود همسرم یکی از بادکنک ها را باد کرد و بعد بندش را بست به کالسکه نوکیا هم که رویش نوشته بود یک بست دور دست رضا موهای بچه را با دست مرتب کردم کیک قلبی را از پاکتش درآوردم و دادم دستش تا آمدم عکس بگیرم نصف کیک رو تموم کرده بوده لباساش کثیف شده بود اما اهمیتی نداشت حالا دیگه هیچ چیز مهم نبود نه آن کیک گاز زده که هیچ شباهتی به کیک تولد نداشت نه بادکنکی که از دور دست رضا باز شده بود و تا کنار گنبد رفته بود نه شمعی که نداشتیم و نه هیچ چیز دیگر فقط حضور امام رضا مهم بود ما آمده بودیم خانه او ولی حالا جوری شده بود که انگار او مهمان جشن کوچک ما شده بود آن هم دقیقا در همان نقطه ای که با هم قهر کرده بودیم.
من و همسرم و رضا نشستیم روی فرش های سرد صحن آزادی دخترم توی کالسکه ی بغل دستمان خوابیده بود شنبه بیست و هفتم شهریور بود همسرم یکی از بادکنک ها را باد کرد و بعد بندش را بست به کالسکه نوکیا هم که رویش نوشته بود یک بست دور دست رضا موهای بچه را با دست مرتب کردم کیک قلبی را از پاکتش درآوردم و دادم دستش تا آمدم عکس بگیرم نصف کیک رو تموم کرده بوده لباساش کثیف شده بود اما اهمیتی نداشت حالا دیگه هیچ چیز مهم نبود نه آن کیک گاز زده که هیچ شباهتی به کیک تولد نداشت نه بادکنکی که از دور دست رضا باز شده بود و تا کنار گنبد رفته بود نه شمعی که نداشتیم و نه هیچ چیز دیگر فقط حضور امام رضا مهم بود ما آمده بودیم خانه او ولی حالا جوری شده بود که انگار او مهمان جشن کوچک ما شده بود آن هم دقیقا در همان نقطه ای که با هم قهر کرده بودیم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.