بریدۀ کتاب

Khatoon

1402/5/26

وقتی نفس هوا می شود
بریدۀ کتاب

صفحۀ 75

جف حرفم را قطع کرد و من منتظر داستانش شدم. در عوض خندید . آرام به بازویم مشت کوبید و گفت: (( خب، به گمونم من یه چیزی یاد گرفتم. هر وقت به شغلم حس بدی داشتم میتونم با یه جراح مغز و اعصاب صحبت کنم تا روبه راه شم. ))

جف حرفم را قطع کرد و من منتظر داستانش شدم. در عوض خندید . آرام به بازویم مشت کوبید و گفت: (( خب، به گمونم من یه چیزی یاد گرفتم. هر وقت به شغلم حس بدی داشتم میتونم با یه جراح مغز و اعصاب صحبت کنم تا روبه راه شم. ))

3

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.