بریده‌ای از کتاب باروت خیس اثر زهرا اسعدبلنددوست

ʚ𝓝𝓸𝓻𝓪ɞ

ʚ𝓝𝓸𝓻𝓪ɞ

1403/12/7 - 13:36

بریدۀ کتاب

صفحۀ 143

بغضی غربت‌زده در گلو داشتم:《آخرش چی می‌شه؟!》 لبخندی تلخ زد:《آخرش؟!کی می‌دونه؟!اونایی که آخرش رو دیدن،هیچوقت برنگشتن.》

بغضی غربت‌زده در گلو داشتم:《آخرش چی می‌شه؟!》 لبخندی تلخ زد:《آخرش؟!کی می‌دونه؟!اونایی که آخرش رو دیدن،هیچوقت برنگشتن.》

6

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.