بریده‌ای از کتاب خردم کن اثر طاهره مافی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 145

وارنر اسمم را فریاد میزند و من به رغم تمام تلاشم سرم را بلند میکنم و نگاه میکنم. چشم هایش دو گلوله سبز رنگ اند که قاب شیشه ای را سوراخ کرده اند. در وجودم رسوخ می کنند. نفس عمیقی می کشم و امیدوارم نمیرم. نفس عمیقی می کشم و آهسته از طناب پایین می روم. نفس عمیقی می کشم و امیدوارم وارنر نفهمیده باشد کمی قبل چه اتفاقی افتاد. امیدوارم نفهمیده باشد کمی قبل دستش به پایم خورد. و هیچ اتفاقی نیوفتاد.

وارنر اسمم را فریاد میزند و من به رغم تمام تلاشم سرم را بلند میکنم و نگاه میکنم. چشم هایش دو گلوله سبز رنگ اند که قاب شیشه ای را سوراخ کرده اند. در وجودم رسوخ می کنند. نفس عمیقی می کشم و امیدوارم نمیرم. نفس عمیقی می کشم و آهسته از طناب پایین می روم. نفس عمیقی می کشم و امیدوارم وارنر نفهمیده باشد کمی قبل چه اتفاقی افتاد. امیدوارم نفهمیده باشد کمی قبل دستش به پایم خورد. و هیچ اتفاقی نیوفتاد.

7

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.