بریدهای از کتاب خردم کن اثر طاهره مافی
1402/9/13

4.1
127
صفحۀ 145
وارنر اسمم را فریاد میزند و من به رغم تمام تلاشم سرم را بلند میکنم و نگاه میکنم. چشم هایش دو گلوله سبز رنگ اند که قاب شیشه ای را سوراخ کرده اند. در وجودم رسوخ می کنند. نفس عمیقی می کشم و امیدوارم نمیرم. نفس عمیقی می کشم و آهسته از طناب پایین می روم. نفس عمیقی می کشم و امیدوارم وارنر نفهمیده باشد کمی قبل چه اتفاقی افتاد. امیدوارم نفهمیده باشد کمی قبل دستش به پایم خورد. و هیچ اتفاقی نیوفتاد.
وارنر اسمم را فریاد میزند و من به رغم تمام تلاشم سرم را بلند میکنم و نگاه میکنم. چشم هایش دو گلوله سبز رنگ اند که قاب شیشه ای را سوراخ کرده اند. در وجودم رسوخ می کنند. نفس عمیقی می کشم و امیدوارم نمیرم. نفس عمیقی می کشم و آهسته از طناب پایین می روم. نفس عمیقی می کشم و امیدوارم وارنر نفهمیده باشد کمی قبل چه اتفاقی افتاد. امیدوارم نفهمیده باشد کمی قبل دستش به پایم خورد. و هیچ اتفاقی نیوفتاد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.