بریدۀ کتاب

زهرا🌿

1402/10/9

و حتی یک کلمه هم نگفت
بریدۀ کتاب

صفحۀ 19

وقتى بالاخره بلند شدم و کلاه بره را از روی صندلی برداشتم، فهمیدم که آن دو از تنهایی وحشت ‌دارند... از کتابها، از سیگار، و چای، و از شب هراس‌دارند... همین طور از دردسر بی پایانی که به آن متعهد شده اند، چونکه از دردسر ازدواج میترسند!

وقتى بالاخره بلند شدم و کلاه بره را از روی صندلی برداشتم، فهمیدم که آن دو از تنهایی وحشت ‌دارند... از کتابها، از سیگار، و چای، و از شب هراس‌دارند... همین طور از دردسر بی پایانی که به آن متعهد شده اند، چونکه از دردسر ازدواج میترسند!

1

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.