بریدۀ کتاب

Sátántangó

1403/01/25

بریدۀ کتاب

صفحۀ 192

کمر شکسته، اندام راه‌راه از پارگی‌ها و کوفتگی‌ها. دست آخر به لاشه‌ای کبود تبدیل می‌شویم آکنده از خستگی. ضعیف از درد و ناتوان از نوعی افسردگی خزنده و بدوی. پرکردن بتن‌ساز از شن و ماسه. بلند کردن دیرک‌ها با نیروی دست. پیچ کردن ورقه‌های گچی به سقف، کاشي‌كاریِ چمباتمه. کندن گودال با کلنگ. خراب کردن کلی دیوار. کار کردن زورکی. غذا خوردن الکی. بدخوابی. فکر کردن به زندگی گذشته. سوال از خود که من چرا دارم این کار را می‌کنم. ومخصوصاً برای کی. داشتن افکار ثابت. زندگی در یک دنیای تنگ. تجربه‌ی حس‌های حقیرانه. فراموشی جنسیت. بی‌توجهی به بهداشت فردی. دیدن پژمردگی جسم. از بین رفتن. به‌جا نیاوردن خود. ترس از ناتوانی برای رفتن تا انتها. و با این‌ همه تمام کردن کار. و بعد نشستن. و نگاه آخر به میدان نبرد. وسوال از خود که همه‌ی این‌ها چطور ممکن شد. و بعد از پرکردن آن ‌همه حفره و فضا، حس تهی بودن. بسیار تهی و تنها.

کمر شکسته، اندام راه‌راه از پارگی‌ها و کوفتگی‌ها. دست آخر به لاشه‌ای کبود تبدیل می‌شویم آکنده از خستگی. ضعیف از درد و ناتوان از نوعی افسردگی خزنده و بدوی. پرکردن بتن‌ساز از شن و ماسه. بلند کردن دیرک‌ها با نیروی دست. پیچ کردن ورقه‌های گچی به سقف، کاشي‌كاریِ چمباتمه. کندن گودال با کلنگ. خراب کردن کلی دیوار. کار کردن زورکی. غذا خوردن الکی. بدخوابی. فکر کردن به زندگی گذشته. سوال از خود که من چرا دارم این کار را می‌کنم. ومخصوصاً برای کی. داشتن افکار ثابت. زندگی در یک دنیای تنگ. تجربه‌ی حس‌های حقیرانه. فراموشی جنسیت. بی‌توجهی به بهداشت فردی. دیدن پژمردگی جسم. از بین رفتن. به‌جا نیاوردن خود. ترس از ناتوانی برای رفتن تا انتها. و با این‌ همه تمام کردن کار. و بعد نشستن. و نگاه آخر به میدان نبرد. وسوال از خود که همه‌ی این‌ها چطور ممکن شد. و بعد از پرکردن آن ‌همه حفره و فضا، حس تهی بودن. بسیار تهی و تنها.

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.