بریده‌ای از کتاب بابا لنگ دراز اثر جین وبستر

Daydreamer

Daydreamer

1403/11/19

بریدۀ کتاب

صفحۀ 112

من میخواهم بعد از این،زندگی فشرده بکنم و هر ثانیه از زندگی ام را خوش باشم.میخواهم وقتی خوش هستم بدانم که خوش هستم.بیشتر مردم زندگی نمی کنند،فقط با هم مسابقه ی دو گذاشته اند.میخواهند به هدفی در افق دور دست برسند ولی در گرما گرم رفتن آن قدر نفسشان بند میآید و نفس نفس می زنند که چشم شان زیبایی‌ها و آرامش سرزمینی را که از آن می‌گذرند، نمی بینند و بعد یک وقت چشمشان به خودشان میافتد و میبینند پیر و فرسوده هستند.حالا دیگر فرقی برای‌شان نمی‌کند به هدف‌شان رسیده‌اند یا نرسیده‌اند.

من میخواهم بعد از این،زندگی فشرده بکنم و هر ثانیه از زندگی ام را خوش باشم.میخواهم وقتی خوش هستم بدانم که خوش هستم.بیشتر مردم زندگی نمی کنند،فقط با هم مسابقه ی دو گذاشته اند.میخواهند به هدفی در افق دور دست برسند ولی در گرما گرم رفتن آن قدر نفسشان بند میآید و نفس نفس می زنند که چشم شان زیبایی‌ها و آرامش سرزمینی را که از آن می‌گذرند، نمی بینند و بعد یک وقت چشمشان به خودشان میافتد و میبینند پیر و فرسوده هستند.حالا دیگر فرقی برای‌شان نمی‌کند به هدف‌شان رسیده‌اند یا نرسیده‌اند.

26

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.