بریدهای از کتاب یک فصل در کوبیسم اثر اعظم عبدالهیان
7 روز پیش
صفحۀ 23
به کتابفروشی پناه برده بود. کرکره خشک و محکم پایین بود. بهزورِ بازوی همسایه توانست آن را بالا بزند. داخل تاریک بود و غبار گرفته. کلید برق را زد، مهتابی پتپت کرد، مکث کرد و روشن شد. کتابها خاموش و غریب تنگ همدیگر ردیف شده بودند.
به کتابفروشی پناه برده بود. کرکره خشک و محکم پایین بود. بهزورِ بازوی همسایه توانست آن را بالا بزند. داخل تاریک بود و غبار گرفته. کلید برق را زد، مهتابی پتپت کرد، مکث کرد و روشن شد. کتابها خاموش و غریب تنگ همدیگر ردیف شده بودند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.