بریدۀ کتاب

پنج داستان
بریدۀ کتاب

صفحۀ 30

دیگر از دست تمبرهای عراق و سوریه خسته شده بودم. ما چه کنم که برای بابام فقط از این دو جا کاغذ می‌آمد. توی همه آنها یکی از تمبرهای عراق را دوست داشتم که برجی بود رپیچ و به نوکش که می‌رسید باریک می‌شد. یک سوار هم جلوی آن ایستاده بود به اندازه یک مگس. آرزو می‌کردم جای آن سوار بودم. یا حتی جای اسبش...

دیگر از دست تمبرهای عراق و سوریه خسته شده بودم. ما چه کنم که برای بابام فقط از این دو جا کاغذ می‌آمد. توی همه آنها یکی از تمبرهای عراق را دوست داشتم که برجی بود رپیچ و به نوکش که می‌رسید باریک می‌شد. یک سوار هم جلوی آن ایستاده بود به اندازه یک مگس. آرزو می‌کردم جای آن سوار بودم. یا حتی جای اسبش...

8

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.