بریدهای از کتاب دایی جان ناپلئون اثر ایرج پزشکزاد
1403/6/2
صفحۀ 193
دایی جان ناپلئون فریاد زد: - حالا من با این وضع اون موقعیت بروم عیادت خمیرگیر که از قصاب رضایت دهد. - شما را عرض نکردم... یکی از ما... یا مثلاً مش قاسم را بفرستیم... دوست علی خان به میان صحبت دوید: - حرف درستی است.خیلی منطقی است. البته شأن خانواده ما نیست. که عیادت خمیرگیری برویم. ولی مش قاسم را میشود فرستاد.
دایی جان ناپلئون فریاد زد: - حالا من با این وضع اون موقعیت بروم عیادت خمیرگیر که از قصاب رضایت دهد. - شما را عرض نکردم... یکی از ما... یا مثلاً مش قاسم را بفرستیم... دوست علی خان به میان صحبت دوید: - حرف درستی است.خیلی منطقی است. البته شأن خانواده ما نیست. که عیادت خمیرگیری برویم. ولی مش قاسم را میشود فرستاد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.