بریده‌ای از کتاب وقتی خاطرات دروغ می گویند اثر سی بل هاگ

بریدۀ کتاب

صفحۀ 10

در حالی که سعی می‌کنم صدایم بی‌تفاوت به نظر برسد، می‌گویم: «خب، همه ما دروغ می‌گیم. مگه نه؟» همان‌طور که لبش را می‌جود، لحظه‌ای به سوالم فکر می‌کند. «حتی آدم‌های مذهبی؟ منظورم اینه که...» خودکارش را در هوا تکان می‌دهد. «مثلاً کشیش‌ها و نمایندگان محلی‌شون.» به ماجراهای هولناکی که سال‌هاست در مورد یتیم‌خانه‌های کاتولیک برملا می‌شود، فکر می‌کنم. در مورد کشیش‌های محلی‌ای که پسرانی را که در گروه کُر کلیسا شرکت دارند، مورد سو استفاده جنسی قرار می‌دهند و راهبه‌هایی که زیردستان خود را مورد تجاوز جنسی قرار می‌دهند. «مخصوصاً اون‌ها.»

در حالی که سعی می‌کنم صدایم بی‌تفاوت به نظر برسد، می‌گویم: «خب، همه ما دروغ می‌گیم. مگه نه؟» همان‌طور که لبش را می‌جود، لحظه‌ای به سوالم فکر می‌کند. «حتی آدم‌های مذهبی؟ منظورم اینه که...» خودکارش را در هوا تکان می‌دهد. «مثلاً کشیش‌ها و نمایندگان محلی‌شون.» به ماجراهای هولناکی که سال‌هاست در مورد یتیم‌خانه‌های کاتولیک برملا می‌شود، فکر می‌کنم. در مورد کشیش‌های محلی‌ای که پسرانی را که در گروه کُر کلیسا شرکت دارند، مورد سو استفاده جنسی قرار می‌دهند و راهبه‌هایی که زیردستان خود را مورد تجاوز جنسی قرار می‌دهند. «مخصوصاً اون‌ها.»

20

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.