بریدۀ کتاب
1403/6/3
3.9
122
صفحۀ 124
مادربزرگ باز هم از ژنرال پرسید: _ من می خواهم در این جا همه چیز را ببینم... (و رو به من) قبول میکنی آلکسی ایوانوویچ؟ _ آه،هرقدر که دلتان بخواهد.البته من خودم... و پولینا و موسیوی دگریو... همگی مان خیلی خوشحال خواهیم شد از این که شما را همراهی کنیم. دگریو با خنده ی زیبایی که بر لب داشت به میان حرف دوید و به فرانسه گفت: _البته خانم،باعث خوش حالی ما خواهد بود. _تو بمیری،خوشحالی! مرا مشغول می کنی،مردک!
مادربزرگ باز هم از ژنرال پرسید: _ من می خواهم در این جا همه چیز را ببینم... (و رو به من) قبول میکنی آلکسی ایوانوویچ؟ _ آه،هرقدر که دلتان بخواهد.البته من خودم... و پولینا و موسیوی دگریو... همگی مان خیلی خوشحال خواهیم شد از این که شما را همراهی کنیم. دگریو با خنده ی زیبایی که بر لب داشت به میان حرف دوید و به فرانسه گفت: _البته خانم،باعث خوش حالی ما خواهد بود. _تو بمیری،خوشحالی! مرا مشغول می کنی،مردک!
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.