بریدهای از کتاب در سینه ات نهنگی می تپد اثر عرفان نظرآهاری
1403/9/12
صفحۀ 24
قلبت کتیبه ای باستانی است؛ از هزاره ای دور. سنگ نبشته ای که حروفی ناخوانا را بر آن حکاکی کرده اند. الفبای قومی ناشناخته را شاید. و تو آن کوهی که نمیتوانی واژه هایی را که بر سینه ات کنده اند؛ بخوانی. قرن ها پشت قرن میگذرد و غبارها روی غبار مینشیند و تو هنوز منتظری تا، کسی بیاید و خاک روی این کتیبه را بروید. کسی که رمز الفباهای منسوخ را بلد است. کسی که می تواند از شکل های درهم و برهم واژه کشف کند و از واژه های بی معنا، منشور و فرمان و قانون به در بکشد.
قلبت کتیبه ای باستانی است؛ از هزاره ای دور. سنگ نبشته ای که حروفی ناخوانا را بر آن حکاکی کرده اند. الفبای قومی ناشناخته را شاید. و تو آن کوهی که نمیتوانی واژه هایی را که بر سینه ات کنده اند؛ بخوانی. قرن ها پشت قرن میگذرد و غبارها روی غبار مینشیند و تو هنوز منتظری تا، کسی بیاید و خاک روی این کتیبه را بروید. کسی که رمز الفباهای منسوخ را بلد است. کسی که می تواند از شکل های درهم و برهم واژه کشف کند و از واژه های بی معنا، منشور و فرمان و قانون به در بکشد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.