بریدهای از کتاب سولاریس اثر استانیسلاو لم
5 روز پیش
صفحۀ 214
گواینکه از این مطلب چندان هم مطمئن نبودم اما رفتن به معنای نابود کردن این شانس شاید ناچیز و شاید هم خیالی نهفته در آینده میبود. و سپس سالها در میان دستگاهها و اشیایی که با هم لمس کرده بودیم، در هوایی که هنوز خاطره نفسش را حفظ کرده بود؟ به خاطر چه چیز؟ به امید بازگشت او ؟ من امیدی نداشتم. در درون من تنها یک چیز زنده مانده بود انتظار چه اجابتی، چه ریشخندی و چه رنج هایی را هنوز انتظار میکشیدم؟ هیچ نمی دانستم و از همین رو بر این باور تزلزل ناپذیر همچنان پای می فشردم که زمان شگفتی های سهمناک به سر نرسیده است.
گواینکه از این مطلب چندان هم مطمئن نبودم اما رفتن به معنای نابود کردن این شانس شاید ناچیز و شاید هم خیالی نهفته در آینده میبود. و سپس سالها در میان دستگاهها و اشیایی که با هم لمس کرده بودیم، در هوایی که هنوز خاطره نفسش را حفظ کرده بود؟ به خاطر چه چیز؟ به امید بازگشت او ؟ من امیدی نداشتم. در درون من تنها یک چیز زنده مانده بود انتظار چه اجابتی، چه ریشخندی و چه رنج هایی را هنوز انتظار میکشیدم؟ هیچ نمی دانستم و از همین رو بر این باور تزلزل ناپذیر همچنان پای می فشردم که زمان شگفتی های سهمناک به سر نرسیده است.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.