بریدۀ کتاب
1403/12/30
صفحۀ 149
توی چشم هایش نگاه کردم و خیلی معمولی گفتم:《نمیدم!》 شاهرخ هم بلافاصله دستش رو بلند کرد و کشیده محکمی گذاشت زیر گوشم. یک دفعه همه ساکت شدند و به ما دوتا نگاه کردند. باور نمی کردم شاهرخ بزند توی صورتم. یکهو سر و صورتم داغ شد. هم از ضربه سنگین دست شاهرخ، هم از عصبانیت. من را جلو همه خیت و پیت کرد. اما هیچ عکس العملی نشان ندادم که بیشتر از آن غرورم نشکند. حتی دستم را نبردم به سمت صورتم. سرم رو انداختم پایین و گفتم:《سید محمود گفته به کسی نده!》هنوز جمله ام تمام نشده بود که دستم را گرفت و با غیظ و غضب گفت:《بیا بریم پیش سید محمود ببینم...》
توی چشم هایش نگاه کردم و خیلی معمولی گفتم:《نمیدم!》 شاهرخ هم بلافاصله دستش رو بلند کرد و کشیده محکمی گذاشت زیر گوشم. یک دفعه همه ساکت شدند و به ما دوتا نگاه کردند. باور نمی کردم شاهرخ بزند توی صورتم. یکهو سر و صورتم داغ شد. هم از ضربه سنگین دست شاهرخ، هم از عصبانیت. من را جلو همه خیت و پیت کرد. اما هیچ عکس العملی نشان ندادم که بیشتر از آن غرورم نشکند. حتی دستم را نبردم به سمت صورتم. سرم رو انداختم پایین و گفتم:《سید محمود گفته به کسی نده!》هنوز جمله ام تمام نشده بود که دستم را گرفت و با غیظ و غضب گفت:《بیا بریم پیش سید محمود ببینم...》
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.