بریدۀ کتاب
1402/7/24
4.7
2
صفحۀ 120
لبخند محوی تو صورت مرد نشست و رفت طرف تنه ی خالی یک درخت. حرکاتش فرزتر از آن بود که انتظارش را داشتم. دستش را برد تو شکم درخت و با انگشت های چروکیده اش یک کیسه ی چرمی را بیرون آورد .
لبخند محوی تو صورت مرد نشست و رفت طرف تنه ی خالی یک درخت. حرکاتش فرزتر از آن بود که انتظارش را داشتم. دستش را برد تو شکم درخت و با انگشت های چروکیده اش یک کیسه ی چرمی را بیرون آورد .
2
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.