بریدهای از کتاب بازی با مرگ اثر زاهاریا استانکو
1403/10/19
صفحۀ 169
کافی بود پایم را کمی جابجا کنم و روی سرش بگذارم، یا چند ضربه ی محکم دیگر به سرش بکوبم و بکشمش. بازی با یک مار بدون زهر ، احمقانه بود. کشتنش هم چه فایده ای داشت؟ روزی مرا که از دهنم نمی گرفت.
کافی بود پایم را کمی جابجا کنم و روی سرش بگذارم، یا چند ضربه ی محکم دیگر به سرش بکوبم و بکشمش. بازی با یک مار بدون زهر ، احمقانه بود. کشتنش هم چه فایده ای داشت؟ روزی مرا که از دهنم نمی گرفت.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.