بریدهای از کتاب فرندز؛ دوستان و عاشقان اثر متیو پری
1403/12/6
صفحۀ 143
رو کرد به من و گفت:« انگار داری کمکم محو میشی.» روزنهای باز شد... باریکترین روزنه؛ ولی باز شد. زیرلب گفتم:« نمیخوام محو بشم. یه کاری کن تموم شه.»
رو کرد به من و گفت:« انگار داری کمکم محو میشی.» روزنهای باز شد... باریکترین روزنه؛ ولی باز شد. زیرلب گفتم:« نمیخوام محو بشم. یه کاری کن تموم شه.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.