بریدهای از کتاب من یک پایین شهری ام اثر اسماعیل امینی
5 روز پیش
صفحۀ 132
من همیشه در رؤیاهایم خیال میکردم که یک روز، یک چادر بزرگ روی شهر کشیده خواهد شد و تمام خانهها و ساختمانها و آدمها زیر آن چادر بزرگ، با هم مهربان خواهند بود و کسی از کسی نخواهد ترسید و همه به هم احترام میگذارند؛ حتی به بچههای کوچک و فقرا.
من همیشه در رؤیاهایم خیال میکردم که یک روز، یک چادر بزرگ روی شهر کشیده خواهد شد و تمام خانهها و ساختمانها و آدمها زیر آن چادر بزرگ، با هم مهربان خواهند بود و کسی از کسی نخواهد ترسید و همه به هم احترام میگذارند؛ حتی به بچههای کوچک و فقرا.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.