بریده‌ای از کتاب سن عقل (از سه گانه ی راه های آزادی) اثر ژان پل سارتر

بریدۀ کتاب

صفحۀ 27

یک بچه. خواستم خوش باشد و لذت ببرد، اما یک بچه کاشتم. اصلا نمی‌فهمیدم چه‌کار می‌کنم. حالا باید چهارصد فرانک بدهم به آن پیرزن تا ابزارش را فرو کند تو تن مارسل و بساباند. زندگی همان‌طوری که آمد، خواهد رفت. من هم همان احمق گذشته خواهم ماند؛ با نابود کردن این زندگی، درست مثل ساختنش، بازهم مرتکب ندانم‌کاری خواهم شد.

یک بچه. خواستم خوش باشد و لذت ببرد، اما یک بچه کاشتم. اصلا نمی‌فهمیدم چه‌کار می‌کنم. حالا باید چهارصد فرانک بدهم به آن پیرزن تا ابزارش را فرو کند تو تن مارسل و بساباند. زندگی همان‌طوری که آمد، خواهد رفت. من هم همان احمق گذشته خواهم ماند؛ با نابود کردن این زندگی، درست مثل ساختنش، بازهم مرتکب ندانم‌کاری خواهم شد.

25

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.