بریدهای از کتاب خون براده هایی از شهر اثر مهدی زارع
1404/4/8
صفحۀ 89
کجا را دارم برای رفتن؟ بروم که چه؟ هر جا بروم باید همسایه کسی بشوم. جز این است؟ آن وقت چگونه توی صورت همسایهام نگاه کنم و بگویم به شهرم حمله شد و من رها کردم و آمدم اینجا؟ نمیگویند بیغیرتی؟ نمیگویند باید میماندی و میجنگیدی و جان میدادی، اما شهرت را رها نمیکردی؟ نه! برای جنگزده هیچ شهری به جز شهر خودش وجود ندارد.
کجا را دارم برای رفتن؟ بروم که چه؟ هر جا بروم باید همسایه کسی بشوم. جز این است؟ آن وقت چگونه توی صورت همسایهام نگاه کنم و بگویم به شهرم حمله شد و من رها کردم و آمدم اینجا؟ نمیگویند بیغیرتی؟ نمیگویند باید میماندی و میجنگیدی و جان میدادی، اما شهرت را رها نمیکردی؟ نه! برای جنگزده هیچ شهری به جز شهر خودش وجود ندارد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.