بریدۀ کتاب
1403/2/16
4.3
60
صفحۀ 541
فصل بیست و پنجم زمین داران خرده پا شاهد بالارفتن میزان قرضهایشان بودند و از ورای این قرضها شبح ورشکستگی بر سرشان سایه انداخت. آنها درختان را تیمار میکردند؛ اما محصولها را نمی فروختند. هرس می کردند، شاخههای اضافی را میبریدند، پیوند می زدند؛ اما نمی توانستند برای برداشت محصول کارگر اجیر کنند. دانشمندان و محققان کشاورزی و باغبانی، وظیفه ی خود را به انجام رسانده بودند. تمام تلاششان را در طبق اخلاص قرار داده بودند تا درختان محصول بیشتری بدهند و میوه ها روی زمین افتاده، میگندیدند و بوی شیرهی گندیدهی درون بشکه ها هوا را مسموم میکرد. -این شرابو مزه کنین هیچ عطر انگور نداره، فقط بوی سولفور و تانیک اسید و الکل میده. از سال بعد، باغهای کوچک بخشی از زمینهای بزرگتر میشود؛ چون باغ دار از عهده ی بازپرداخت قرضهایش برنیامده است. تاکستان هم از آن بانک خواهد شد. تنها ملاکان درشت دانه هستند که دوام می آورند؛ چون همانها هستند که صاحب کارخانه های کمپوت سازی هم شده اند. آنها چهار گلابی را پوست کنده و از وسط دونیم میکنند، میپزند و کمپوت میکنند و هر کدام را پانزده سنت میفروشند و میوهی کمپوت شده، نمیگندد و خراب نمیشود. سالهای سال به همان شکل باقی میماند. بوی ترشیدگی تمام ایالت را بر می دارد و این بوی ترشیدگی شیرین، به مصیبت ایالت بدل میشود. مردانی که توانایی پیوند زدن درختان و بارور کردن بذرها را دارند هرگز دلشان رضا نمی دهد که مردم گرسنه میوه هایشان را بخورند. مردانی که میوههای پیوندی جدید رویانده اند، قادر به ایجاد سازوکاری برای فروش میوههای شان نیستند و این شکست همچون ابری سیاه از ماتم بر سر ایالت سایه می اندازد. ریشه های درختان و تاکها باید نابود شوند تا نرخ تثبیت شود این از تمام این رخدادها غم انگیزتر است، توده های پرتقال در همه جا ریخته است مردم از فرسخها دورتر برای برداشتن میوه ها آمدند؛ اما این امکان پذیر نیست چه طور ممکن بود به ازای هر دوجین پرتقال بیست سنت بپردازند؛ حال آنکه میتوانستند با اتومبیل چند مایل راه را کوبیده و به طور مجانی آنها را از پای درخت بردارند؟ و اینگونه شد که مردانی با شیلنگ نفت روی پرتقالها ریختند؛ در حالی که از این جنایت خود خشمگین بودند، از مردمی که برای برداشتن میوه ها آمده بودند، خشمگین بودند. یک میلیون انسان گرسنه، برای سیر کردن شکمشان به میوه ها نیاز داشتند و آن ها باید روی تپه های طلایی رنگ پرتقال، نفت میپاشیدند. و بوی گندیدگی تمام ایالت را برداشته بود. قهوه را برای سوخت کشتی استفاده می، کنند. ذرت را جای هیزم میسوزانند، آتش گرمی از آن در میآید. سیب زمینیها را توی رودخانه میریزند و اطراف رودخانه نگهبان میگذارند تا مردم گرسنه نتوانند آنها را از آب بگیرند خوکها را سلاخی و لاشه ها را دفن میکنند تا گندیدگی لاشه ها در زمین نفوذ کند. در اینجا جنایتی در شرف وقوع است که به حرف در نمیآید. در این جا اندوهی حکم فرماست که هق هق نمیتواند حق مطلبش را ادا کند. در این جا شکستی رخ داده که تمامی موفقیتهای پیشین را از بین میبرد. زمین حاصلخیز ردیف مستقیم درختان، تنههای قطور و میوه های رسیده و کودکان مبتلا به بیماری پلاگر، محکوماند به فنا؛ زیرا نمیتوان حتا از سود یک دانه پرتقال هم چشم پوشید و پزشکان قانونی باید گواهیهای فوت - ناشی از سوء تغذیه - را پر کنند؛ چون میوه ها باید بگندد، باید وادار به گندیدن شود. مردم گرسنه برای صید سیب زمینی با تورهای ماهیگیری به طرف رود هجوم می آورند و نگهبانان مانع آنها میشوند؛ آنها با اتومبیلهای پر سروصدا و قراضه برای برداشتن پرتقالها میآیند؛ اما روی پرتقالها نفت پاشیدهاند و آنها همانجا بیحرکت ایستاده و سیب زمینیهای شناور روی رود را تماشا میکنند به ناله ی خوکها که در شکاف نهرها سلاخی شده و با لایه ای از آهک پوشانده میشوند گوش فرا میدهند و تپه های طلایی پرتقال را که به آرامی میگندد. به نظاره می ایستند و در چشمان مردم حس شکست موج میزند و در چشمان گرسنگان خشم ریشه میگستراند. و در درون این مردم، خوشههای خشم شکل گرفته آماس کرده و برای فصل خوشه چینی، مهیا میشود.
فصل بیست و پنجم زمین داران خرده پا شاهد بالارفتن میزان قرضهایشان بودند و از ورای این قرضها شبح ورشکستگی بر سرشان سایه انداخت. آنها درختان را تیمار میکردند؛ اما محصولها را نمی فروختند. هرس می کردند، شاخههای اضافی را میبریدند، پیوند می زدند؛ اما نمی توانستند برای برداشت محصول کارگر اجیر کنند. دانشمندان و محققان کشاورزی و باغبانی، وظیفه ی خود را به انجام رسانده بودند. تمام تلاششان را در طبق اخلاص قرار داده بودند تا درختان محصول بیشتری بدهند و میوه ها روی زمین افتاده، میگندیدند و بوی شیرهی گندیدهی درون بشکه ها هوا را مسموم میکرد. -این شرابو مزه کنین هیچ عطر انگور نداره، فقط بوی سولفور و تانیک اسید و الکل میده. از سال بعد، باغهای کوچک بخشی از زمینهای بزرگتر میشود؛ چون باغ دار از عهده ی بازپرداخت قرضهایش برنیامده است. تاکستان هم از آن بانک خواهد شد. تنها ملاکان درشت دانه هستند که دوام می آورند؛ چون همانها هستند که صاحب کارخانه های کمپوت سازی هم شده اند. آنها چهار گلابی را پوست کنده و از وسط دونیم میکنند، میپزند و کمپوت میکنند و هر کدام را پانزده سنت میفروشند و میوهی کمپوت شده، نمیگندد و خراب نمیشود. سالهای سال به همان شکل باقی میماند. بوی ترشیدگی تمام ایالت را بر می دارد و این بوی ترشیدگی شیرین، به مصیبت ایالت بدل میشود. مردانی که توانایی پیوند زدن درختان و بارور کردن بذرها را دارند هرگز دلشان رضا نمی دهد که مردم گرسنه میوه هایشان را بخورند. مردانی که میوههای پیوندی جدید رویانده اند، قادر به ایجاد سازوکاری برای فروش میوههای شان نیستند و این شکست همچون ابری سیاه از ماتم بر سر ایالت سایه می اندازد. ریشه های درختان و تاکها باید نابود شوند تا نرخ تثبیت شود این از تمام این رخدادها غم انگیزتر است، توده های پرتقال در همه جا ریخته است مردم از فرسخها دورتر برای برداشتن میوه ها آمدند؛ اما این امکان پذیر نیست چه طور ممکن بود به ازای هر دوجین پرتقال بیست سنت بپردازند؛ حال آنکه میتوانستند با اتومبیل چند مایل راه را کوبیده و به طور مجانی آنها را از پای درخت بردارند؟ و اینگونه شد که مردانی با شیلنگ نفت روی پرتقالها ریختند؛ در حالی که از این جنایت خود خشمگین بودند، از مردمی که برای برداشتن میوه ها آمده بودند، خشمگین بودند. یک میلیون انسان گرسنه، برای سیر کردن شکمشان به میوه ها نیاز داشتند و آن ها باید روی تپه های طلایی رنگ پرتقال، نفت میپاشیدند. و بوی گندیدگی تمام ایالت را برداشته بود. قهوه را برای سوخت کشتی استفاده می، کنند. ذرت را جای هیزم میسوزانند، آتش گرمی از آن در میآید. سیب زمینیها را توی رودخانه میریزند و اطراف رودخانه نگهبان میگذارند تا مردم گرسنه نتوانند آنها را از آب بگیرند خوکها را سلاخی و لاشه ها را دفن میکنند تا گندیدگی لاشه ها در زمین نفوذ کند. در اینجا جنایتی در شرف وقوع است که به حرف در نمیآید. در این جا اندوهی حکم فرماست که هق هق نمیتواند حق مطلبش را ادا کند. در این جا شکستی رخ داده که تمامی موفقیتهای پیشین را از بین میبرد. زمین حاصلخیز ردیف مستقیم درختان، تنههای قطور و میوه های رسیده و کودکان مبتلا به بیماری پلاگر، محکوماند به فنا؛ زیرا نمیتوان حتا از سود یک دانه پرتقال هم چشم پوشید و پزشکان قانونی باید گواهیهای فوت - ناشی از سوء تغذیه - را پر کنند؛ چون میوه ها باید بگندد، باید وادار به گندیدن شود. مردم گرسنه برای صید سیب زمینی با تورهای ماهیگیری به طرف رود هجوم می آورند و نگهبانان مانع آنها میشوند؛ آنها با اتومبیلهای پر سروصدا و قراضه برای برداشتن پرتقالها میآیند؛ اما روی پرتقالها نفت پاشیدهاند و آنها همانجا بیحرکت ایستاده و سیب زمینیهای شناور روی رود را تماشا میکنند به ناله ی خوکها که در شکاف نهرها سلاخی شده و با لایه ای از آهک پوشانده میشوند گوش فرا میدهند و تپه های طلایی پرتقال را که به آرامی میگندد. به نظاره می ایستند و در چشمان مردم حس شکست موج میزند و در چشمان گرسنگان خشم ریشه میگستراند. و در درون این مردم، خوشههای خشم شکل گرفته آماس کرده و برای فصل خوشه چینی، مهیا میشود.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.