بریده‌ای از کتاب قرار با خورشید؛ روایت هایی از مواجهه با امام رضا اثر مهدی قزلی

نادر آبیار

نادر آبیار

5 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 58

پرسید چرا قهری گفتم یه بار چیزی خواستم نداده کنار حوض ایستادم گفت خاک بر سرت کفشش را درآورد آستینش را بالا زد جورابش رو هم درآورد عینکش رو داد به من گفت عینکم و نکن نگاه کن من تقریبا کورم اومدم اینجا گفتم چشمم رو شفا بده یه ماه بعد دو تا پامم علی شد سکته کردم عینکش رو گذاشت روی صورتش به من نگاه کرد و گفت معجزه امام رضا شفا دادن کور و کچل و علیل و جفت و جور کردن خواسته های ما نیست دور و برت رو نگاه کن ببین چقدر آدم این جاست فکر می کنی اینا هر بار به همه خواسته هاشون می رسن معجزه امام رضا شکار قلبه معجزه امام رضا همین شلوغیه توی این سرماس. تو هم مفت رو جمع کن برو آدم شو با این اداهای ژولی فقط خودتو بدبخت می کنی امام رضا به تو احتیاج نداره تو به امام رضا احتیاج داری بدبخت

پرسید چرا قهری گفتم یه بار چیزی خواستم نداده کنار حوض ایستادم گفت خاک بر سرت کفشش را درآورد آستینش را بالا زد جورابش رو هم درآورد عینکش رو داد به من گفت عینکم و نکن نگاه کن من تقریبا کورم اومدم اینجا گفتم چشمم رو شفا بده یه ماه بعد دو تا پامم علی شد سکته کردم عینکش رو گذاشت روی صورتش به من نگاه کرد و گفت معجزه امام رضا شفا دادن کور و کچل و علیل و جفت و جور کردن خواسته های ما نیست دور و برت رو نگاه کن ببین چقدر آدم این جاست فکر می کنی اینا هر بار به همه خواسته هاشون می رسن معجزه امام رضا شکار قلبه معجزه امام رضا همین شلوغیه توی این سرماس. تو هم مفت رو جمع کن برو آدم شو با این اداهای ژولی فقط خودتو بدبخت می کنی امام رضا به تو احتیاج نداره تو به امام رضا احتیاج داری بدبخت

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.