بریده‌ای از کتاب کتابخانه‌ی نیمه شب اثر مت هیگ

بریدۀ کتاب

صفحۀ 74

«خب، می‌بینی؟ بعضی وقت‌ها حسرت‌ها اصلاً براساس واقعیت نیستن. گاهی حسرت‌ها فقط...» دنبال جمله مناسب گشت و آن را پیدا کرد: «یه مشت مزخرفات‌اند.» پ.ن: طول کشید تا تو زندگی به درک این جمله برسم ولی الان همه‌چی خیلی راحته. یه قانون ساده دارم "حسرتش رو نخور، اگه می‌شه امتحانش کن." خوب بود که هیچ، عه! دیدی خیلی هم نمی‌ارزید؟ پس از اول هم حسرتی نداشته و اینجوری می‌شه که هیچ حس بدی از گذشته نیست و آدم بدون وزنه سنگین حسرت‌ها و ای‌کاش جلو می‌ره :)

«خب، می‌بینی؟ بعضی وقت‌ها حسرت‌ها اصلاً براساس واقعیت نیستن. گاهی حسرت‌ها فقط...» دنبال جمله مناسب گشت و آن را پیدا کرد: «یه مشت مزخرفات‌اند.» پ.ن: طول کشید تا تو زندگی به درک این جمله برسم ولی الان همه‌چی خیلی راحته. یه قانون ساده دارم "حسرتش رو نخور، اگه می‌شه امتحانش کن." خوب بود که هیچ، عه! دیدی خیلی هم نمی‌ارزید؟ پس از اول هم حسرتی نداشته و اینجوری می‌شه که هیچ حس بدی از گذشته نیست و آدم بدون وزنه سنگین حسرت‌ها و ای‌کاش جلو می‌ره :)

18

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.