بریده‌ای از کتاب قهرمانه چزابه، حسین خرازی اثر سیدعلی بنی لوحی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 27

نماز صبح بچه ها به راز و نیازی دوستانه تبدیل شده بود.نوجوانانی که در طول عمر خود حتی یک گناه کوچک هم انجام نداده بودند،در آستان حضرت دوست سر به سجده گذاشته و مشغول استغفار بودند.با دیدن این همه زیبایی،احساس کوچکی میکردم.کوچکترین گناهانم در برابرم به منزله کوهی بزرگ خودنمایی میکرد.من هم نماز صبحم را خواندم ولی مثل همیشه یا حواس پرتی.

نماز صبح بچه ها به راز و نیازی دوستانه تبدیل شده بود.نوجوانانی که در طول عمر خود حتی یک گناه کوچک هم انجام نداده بودند،در آستان حضرت دوست سر به سجده گذاشته و مشغول استغفار بودند.با دیدن این همه زیبایی،احساس کوچکی میکردم.کوچکترین گناهانم در برابرم به منزله کوهی بزرگ خودنمایی میکرد.من هم نماز صبحم را خواندم ولی مثل همیشه یا حواس پرتی.

13

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.