بریده‌ای از کتاب ام علاء؛ روایت زندگی‌ ام‌ الشهداء فخرالسادات طباطبایی اثر سمیه خردمند

بریدۀ کتاب

صفحۀ 163

پدر با گریه گفت: «علویه! حالا مثل ام البنین چهار پسر فدا کردی.» شاید می خواست با این کلمات، دل مادر داغ دیده ام را آرام کند. مامه دستی به صورتش کشید و میان هق هق گریه هایش گفت: «من کجا، ام البنین کجا ابوعلاء؟ ام البنین تمام فرزندانش را تقدیم کرد، اما من هنوز چند پسر دیگر هم دارم.»

پدر با گریه گفت: «علویه! حالا مثل ام البنین چهار پسر فدا کردی.» شاید می خواست با این کلمات، دل مادر داغ دیده ام را آرام کند. مامه دستی به صورتش کشید و میان هق هق گریه هایش گفت: «من کجا، ام البنین کجا ابوعلاء؟ ام البنین تمام فرزندانش را تقدیم کرد، اما من هنوز چند پسر دیگر هم دارم.»

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.