بریدۀ کتاب
1403/1/12
صفحۀ 32
آزادی از وَهم (مهم***) قدیمیها قصه ای عبرت آموز دارند، میگویند: بین یک مار و یک زنبور مکالمه ای صورت گرفت، زنبور ادعا کرد زهرِ من کشنده تر از زهرِ تو است ولی چون هیکلم کوچک تر است آدمها باورشان نمی آید که زهر من میمیراند و چون مُردن را به خودشان القاء نمی کنند، زهر من تأثیر واقعی اش را نمی کند و این ترس مردم از هیکل توست که مردم را میکشد و نه زهر تو. بالاخره بنا شد برای اثبات ادعای زنبور برنامه ای ترتیب دهند. قرار بر این شد هر دو بروند در کلونِ -قفل قدیمی- درِ باغی کمین کنند تا وقتی که باغبان آمد و انگشت خود را داخل کلون کرد که در را باز کند، روز اول مار انگشت باغبان را نیش بزند و زنبور بیرون بپرد و روز دوم کار را برعکس کنند، همین کار را کردند. در روز اول، باغبان یک مرتبه احساس کرد چیزی دستش را گزید، دستش را بیرون آورد و دید زنبوری پر زد و رفت، یک کمی مقاومت کرده ودستش را مکید و رفت دنبال کارش، پیش خود گفت زنبور بود و چیزی نبود. روز بعد، زنبور نیش زد و مار خودش را از سوراخ نشان داد، باغبان فریاد زد وای! مار دستم را گزید، و بیهوش شد. البته این یک قصه است ولی نکته روانی دقیقی در آن نهفته است. با بیان این داستان میخواهیم عرض کنیم بعضیها از ترس گرسنگی میمیرند، نه این که گرسنگی آزارشان دهد، بلکه سیری آزارشان میدهد، ولی متوجه نیستند. ماه رمضان فرصت خوبی است تا اگر انسان خودش خودش را با القائات ذهنی از پا در نیاورد، به انسان ثابت شود چقدر با گرسنگی میتوان روح را متعالی کرد. بیایید خوتان را به حداقل غذا عادت دهید، حتی شما جوانان، عصرهای ماه رمضان ورزش کنید، کوه نوردی کنید، تا به شما ثابت شود در اوج گرسنگی بسیار قدرتمندید.
آزادی از وَهم (مهم***) قدیمیها قصه ای عبرت آموز دارند، میگویند: بین یک مار و یک زنبور مکالمه ای صورت گرفت، زنبور ادعا کرد زهرِ من کشنده تر از زهرِ تو است ولی چون هیکلم کوچک تر است آدمها باورشان نمی آید که زهر من میمیراند و چون مُردن را به خودشان القاء نمی کنند، زهر من تأثیر واقعی اش را نمی کند و این ترس مردم از هیکل توست که مردم را میکشد و نه زهر تو. بالاخره بنا شد برای اثبات ادعای زنبور برنامه ای ترتیب دهند. قرار بر این شد هر دو بروند در کلونِ -قفل قدیمی- درِ باغی کمین کنند تا وقتی که باغبان آمد و انگشت خود را داخل کلون کرد که در را باز کند، روز اول مار انگشت باغبان را نیش بزند و زنبور بیرون بپرد و روز دوم کار را برعکس کنند، همین کار را کردند. در روز اول، باغبان یک مرتبه احساس کرد چیزی دستش را گزید، دستش را بیرون آورد و دید زنبوری پر زد و رفت، یک کمی مقاومت کرده ودستش را مکید و رفت دنبال کارش، پیش خود گفت زنبور بود و چیزی نبود. روز بعد، زنبور نیش زد و مار خودش را از سوراخ نشان داد، باغبان فریاد زد وای! مار دستم را گزید، و بیهوش شد. البته این یک قصه است ولی نکته روانی دقیقی در آن نهفته است. با بیان این داستان میخواهیم عرض کنیم بعضیها از ترس گرسنگی میمیرند، نه این که گرسنگی آزارشان دهد، بلکه سیری آزارشان میدهد، ولی متوجه نیستند. ماه رمضان فرصت خوبی است تا اگر انسان خودش خودش را با القائات ذهنی از پا در نیاورد، به انسان ثابت شود چقدر با گرسنگی میتوان روح را متعالی کرد. بیایید خوتان را به حداقل غذا عادت دهید، حتی شما جوانان، عصرهای ماه رمضان ورزش کنید، کوه نوردی کنید، تا به شما ثابت شود در اوج گرسنگی بسیار قدرتمندید.
3
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.