بریدهای از کتاب رساله دلگشا اثر عبید زاکانی
1403/7/4
صفحۀ 103
شخصی دعوی نبوت كرد او را پيش مامون خليفه بردند. مامون گفت: اين را از گرسنگی دماغ خشك شده است. مطبخی را بخواند، فرمود كه اين مرد را در مطبخ ببر و جامه خوابی نرمش بساز و هر روز شربتهاي معطر و طعامهای خوش ميده تا دماغش با قرار آيد. مردك مدتی بر اين تنعم در مطبخ بماند دماغش با قرار آمد. روزی مامون را از او ياد آمد. بفرمود تا او را حاضر كردند. پرسيد كه همچنان جبرئيل پيش تو می آيد؟ گفت: آری. گفت: چه می گويد؟ گفت: می گويد كه جای نيك به دست تو افتاده، هرگز هيچ پيغمبری را اين نعمت و آسايش دست نداد زينهار تا از اينجا بيرون نروی.
شخصی دعوی نبوت كرد او را پيش مامون خليفه بردند. مامون گفت: اين را از گرسنگی دماغ خشك شده است. مطبخی را بخواند، فرمود كه اين مرد را در مطبخ ببر و جامه خوابی نرمش بساز و هر روز شربتهاي معطر و طعامهای خوش ميده تا دماغش با قرار آيد. مردك مدتی بر اين تنعم در مطبخ بماند دماغش با قرار آمد. روزی مامون را از او ياد آمد. بفرمود تا او را حاضر كردند. پرسيد كه همچنان جبرئيل پيش تو می آيد؟ گفت: آری. گفت: چه می گويد؟ گفت: می گويد كه جای نيك به دست تو افتاده، هرگز هيچ پيغمبری را اين نعمت و آسايش دست نداد زينهار تا از اينجا بيرون نروی.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.