محمدجواد میری

محمدجواد میری

پدیدآور
@smjmiry
عضویت

مهر 1403

33 دنبال شده

22 دنبال کننده

کتاب‌های نویسنده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        آقای سیدسعید موسوی عزیز، من هم نوشته‌هاتان را خواندم و راستش گریه کردم! درست مثل دختربچه‌ها. همان دخترهای جنگ‌زده‌ای که نوشته‌هاتان را دست به دست می‌کردند و به جای انشای خودشان توی مدرسه جا می‌زدند‌ و می‌خواندند و گریه می‌کردند و گریه می‌گرفتند. 

من هم با شما و همه آدم‌های کتاب شما گاهی زیر بارش گلوله‌ها ترسیدم، گاهی زیر بارش باران در جاده‌های سرد لرزیدم، از سقوط خرمشهر شوکه شدم، در رفتن از شهر تردید کردم، به برگشتن دل بستم، کله تکان دادن غریبه‌ها را تحمل کردم، در هنرستان صنعتی وقت‌کشی کردم، برای رسیدن پاکت‌نامه یوسف و جاسم و مرتضی چشم کشیدم، داستان شوق و حسرت و بلوغ و غیرت‌شان را از لابلای نامه‌هاشان چشیدم، در حرم دعایشان کردم و برایشان نامه فرستادم، از پایی که سعید را زمین‌گیر کرده بود حرص خوردم، در جاده‌ها نان و پنیر و انگور خوردم و برگشتم، به دیدن گنبد و گلدسته مسجد جامع دلگرم شدم، کوچه‌ها و خانه‌های آشنای خرمشهر را جستم، خیره در "اتاق کوچیکه" نگریستم. و گریستم.

یادم باشد اگر کسی پرسید چطور می‌شود تلخی‌ها را نوشت و ضد جنگ ننوشت، بنشانمش پای روایت صادقانه شما. اگر کسی پرسید ایران چطور در جنگ ۱۲ روزه این‌قدر یکدل بود، دعوتش کنم کتابتان را بخواند تا بفهمد ما چگونه ما شدیم و ایرانیان از کدام خامی به این پختگی رسیدند.

فکر می‌کنم نه فقط داستانی‌ها، روزنامه‌نگارها و جستارنویس‌ها هم می‌توانند از روی نثر پیراسته و تصویرسازی زنده این اثر مشق کنند. و سینمایی‌ها هم شروع و میانه و پایان منسجم را در آن تماشا کنند. راستی، کاش گره‌گشایی این درام را بیشتر به تصویر می‌کشیدید. کاش تبدیل دلهره به دلگرمی، قد کشیدن سعید و یوسف و جاسم، و تبدیل کله تکان دادن‌های مردم به همدلی‌هاشان را بیشتر مزه مزه می‌کردیم. اصلا کاش ناشر، یک بار دیگر مزه این کتاب خوش‌خوان را به مخاطبان بچشاند و با یک طرح جلد و ویرایش و نام‌گذاری مجدد، حق کتاب را ادا کند. 

نمی‌دانم -و برایم مهم نیست- که آن‌چه خواندم خیال بود یا خاطره‌. داستان بود یا ناداستان. اما مطمئنم ادبیات بود‌. خود خود ادبیات. پس این را هم یادم باشد اگر باز کسی اصرار کرد مستندنگاری یعنی نوشتن همه چیز و خسته کردن مخاطب، روایت روان و جمع و جور دیگری می‌شناسم که برایش مثال نقض بزنم. دیگر اگر کسی درباره نمونه یک "داستان" واقع‌نما سوال کرد، یا نه، خواست بداند "خاطره‌نگاری" چطور می‌تواند با عناصر داستانی و نمایشی جان بگیرد، یادم می‌مانَد "پشت دیوارهای شهر" را بهش معرفی کنم. 

اما فارغ از همه این‌ها، به قول آن موضوع انشا، من برای اولین بار توانستم بفهمم یکی مثل شما "در تنهایی‌های خود به چه فکر می‌کرده است"... این‌طوری حتی رنج‌ و امید امروز نوجوان‌های غزه را هم بیشتر درک کردم... پس من هم -هرچند کاره‌ای نیستم- به نوشته‌هاتان بیست می‌دهم. درست مثل معلم‌های انشایی که به دختربچه‌های جنگ‌زده‌ بیست می‌دادند. همان دخترهایی که نوشته‌هاتان را دست به دست می‌کردند، می‌خواندند، گریه می‌کردند و گریه می‌گرفتند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نشده است.

چالش‌ها

این کاربر هنوز به چالشی نپیوسته است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.