اگه این کتاب رو شروع می‌کردم قبل اینکه تموم بشه زمین نمیذاشتمش.
حتی یادم میاد یه بار وسط مهمونی بابام رو مجبورم کردم تا باهم بریم و جلد جدیدش رو بگیریم:::)))
نمیدونم چی داشت که انقدر دوستش داشتم... نه فقط من بلکه بهترین دوست اون دورانم هم عاشق این کتاب شده بود البته به لطف من!
 وقتی من فهمیدم همچین چیز خفنی ( البته برای سن اون موقع ام ) وجود داره بعد از هر جلد کتاب رو به دوستم قرض میدادم تا اونم بخونه و کل روز رو توی مدرسه دربارش حرف می‌زدیم! 3>
حتی فکر کردن بهش هم باعث خاطره های خوبی میشهT-T
      

        یادم نمیاد دقیقا کی بود که این کتاب خیلی ترند شد و همه گرفتنش، ولی یادم میاد زمانی که رو که مامانم اومده بود دنبالم تا از مدرسه برم گردونه و به مناسبت روز جهانی دختر برام هدیه گرفته بودش.
با ذوق و شوق همون شب نصف کتاب رو تموم کردم و واقعا برای منه به اون سن خیلی هیجان انگیز و جالب بود که بدونم همچین زن های قدرتمند و با اراده ای توی دنیا وجود داشتن و ما مدیونشون هستیم!
وقتی دیدم چقدر دارم تند پیش میرم با خودم قرار گذاشتم هر روز یه فصل بخونم و بعد اینکه کتاب تموم شده بود پر از انگیزه و خوشحال تر از قبل به تمرکز روی اهدافم پرداختم...
شاید اگر الان دوباره این کتاب رو شروع کنم برام یکم خسته‌کننده باشه، به هر حال توی اون دوره زمانی، تا جایی که یادم میاد کتاب هایی با همچین موضوعات که به زبان بچه ها هم نوشته شده باشن نبودن و خب این اثر جدید به حساب میومد؛ ولی از این مطمئنم که دوباره قراره به تصویرگری های کتاب جذب بشم.
💗
      

        اگه اشتباه نکنم این کتاب رو کلاس پنجم بودم که خوندم؛
و خب خیلی سریع این کتاب بین های مورد علاقم قرار گرفت.
از بچه‌گی خیلی به کاراگاهی و حل کردن معما ها علاقه داشتم و این کتاب جزو کتاب هایی بود که خلاقیتم رو خیلی ‌پرورش داد.
شب هایی که قبل خواب خودم رو جای ربکا گذاشتم یادم نمیره :)
کلا کتاب هایی که بتونم با شخصیت اصلیش همزاد پنداری کنم رو میپسندم.
یا در نقطه مخالف اون، کتاب هایی که با شخصیت اصلی هیچ شباهتی نداشته باشم اما سنمون باهم یکی باشه هم خیلی برام هیجان‌انگیزه؛
شاید بخاطر اینه که میبینم من و اون شخصیت با وجود یکی بودن سنمون زندگی های کاملا متفاوتی داریم.
اما نکته ی جالب اینه که ربکا نه تنها هم‌سنم بود، بلکه علایق مشترک زیادی هم باهاش داشتم!
👾🩷