به نام ایزد توانا
یکروز ما به همراه معلممان به اردو رفتیم. ما دنبال اتاق کارهای رنگی رنگی بودیم.
یکی از بچه ها به سمت دندانپزشکی رفت ،چنپ تا از بچه های دیگر ماهم به اتاق های مختلف دیگری رفتند و برای خودشان یک کار پیدا کردند
خانم معلم به من گفت تونمیخواهی کاری کنی؟من گفتم خانم معلم من نمیدونم چه کاری برای من مناسب است. خانم معلم چند شغل را به معرفی کرد ولی من جواب همه آنها را _نه_ دادم و من یک کار رنگارنگ توی اتاق رنگی رنگی پیدا کردم. ان کار مادر بودن بود .
مادر من هم آرایش گر هم عکاس هم دکتر هم پرستار برای من بود و من فهمیدم که اتاق رنگی رنگی یعنی شغل رنگی رنگی مادر بودن است .
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.