کسری

کسری

@loveboock

28 دنبال شده

13 دنبال کننده

            یه نوجوان دهه هشتادی که خوره کتابه و عاشق رمان های فانتزی و هری پاتر
عاشق انیمه و ایسکای
          

باشگاه‌ها

باشگاه کارآگاهان

689 عضو

راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب

دورۀ فعال

مدرسه هنر آوینیون

347 عضو

داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

کسری پسندید.
جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند
حقیقتا در وصف این‌ کتاب نمی‌تونم چیز خاصی بنویسم، میشه گفت زبان من توانایی گفتن توصیفی از دختر مرداب و تصویری که دیلیا اوئنز از این دنیا به من داد نداره؛
 اگه بخوام بگم فوق‌العاده یا هرچیزی شبیه به این باعث میشه که ادم متوقع بشه از این کتاب و بعدش شکست بخوره ولی میتونم بگم که زیبایی حقیقی طبیعت رو به تصویر کشیده بود.
یک پایان بندی تمیز و زیبا و هر چیزی به موقع و به جا اتفاق افتاد و خیلی چیزا نه تنها در مورد دنیا بلکه در مورد خودمم بهم یادداد، اگه بخوام چیزی بنویسم فقط میشه اسپویل کردن داستان، ولی میشه گفت وقتی که ادما بین دوتا راه یکیو انتخاب میکردن من خودمو جای اونا میزاشتم و توی چندین زمینه‌ی مختلف فهمیدم که اولویت های حقیقی و تمایلات اصلی درونی من چی ان ... و خب گاهی با فرد انجام دهنده‌ی اون کار موافق بودم و گاهی نبودم ولی آخر آخر کار همه چیز خیلی حقیقی و زیبا تموم شد و من گریه کردم در حالی که اصلا هزن انگیز و گریه آور نبود بلکه باید احساس سرور و شادی میکردم ولی من به خاطر تموم شدن کتاب اشک ریختم، و بعدش فهمیدم که این کتاب یک فیلم داره و سریع دست به کار شدم و فیلم رو دیدم و از تعجب لحظاتی نمی‌تونستم پلک بزنم چون تصوری که من از مرداب داشتم دقیقا برابری میکرد با آنچه که در فیلم آمده بود در حالی که من هیچ وقت چیزی به اسم مرداب ندیده بودم،  ولی چهره‌ی افراد خیلی خارج از تصور من بود خصوصا تام( وکیل)...
بخش ژانر معمایی و جنایی که داشت خیلی قوی نبود و نمیشه روش خیلی حساب کرد، بیشتر شبیه یک محرک بود برای خسته نشدن در کنار زیبایی توصیفاتی که از طبیعت کرده بود و البته من رومنسش رو خیلی خیلی دوست داشتم و خب باید بگم که تیت یکی از بهتریناست...


"تو آمدی دوباره، چشمانم را محو خودت کردی همچون سوسوی خورشید بالای دریا. همانقدر که احساس آزادگی میکنم ماه صورتت را نوازش میدهد و ساکنش میکند. هربار که فراموشت میکنم چشمانت قلبم را میرباید و ساکنش میکند و خداحافظ تا بار دیگر که به این حوالی آیی تا سر انجام تورا نبینم.( آماندا همیلتون: شاعر محلی عزیزی که توی این کتاب معرفی شد)"
          حقیقتا در وصف این‌ کتاب نمی‌تونم چیز خاصی بنویسم، میشه گفت زبان من توانایی گفتن توصیفی از دختر مرداب و تصویری که دیلیا اوئنز از این دنیا به من داد نداره؛
 اگه بخوام بگم فوق‌العاده یا هرچیزی شبیه به این باعث میشه که ادم متوقع بشه از این کتاب و بعدش شکست بخوره ولی میتونم بگم که زیبایی حقیقی طبیعت رو به تصویر کشیده بود.
یک پایان بندی تمیز و زیبا و هر چیزی به موقع و به جا اتفاق افتاد و خیلی چیزا نه تنها در مورد دنیا بلکه در مورد خودمم بهم یادداد، اگه بخوام چیزی بنویسم فقط میشه اسپویل کردن داستان، ولی میشه گفت وقتی که ادما بین دوتا راه یکیو انتخاب میکردن من خودمو جای اونا میزاشتم و توی چندین زمینه‌ی مختلف فهمیدم که اولویت های حقیقی و تمایلات اصلی درونی من چی ان ... و خب گاهی با فرد انجام دهنده‌ی اون کار موافق بودم و گاهی نبودم ولی آخر آخر کار همه چیز خیلی حقیقی و زیبا تموم شد و من گریه کردم در حالی که اصلا هزن انگیز و گریه آور نبود بلکه باید احساس سرور و شادی میکردم ولی من به خاطر تموم شدن کتاب اشک ریختم، و بعدش فهمیدم که این کتاب یک فیلم داره و سریع دست به کار شدم و فیلم رو دیدم و از تعجب لحظاتی نمی‌تونستم پلک بزنم چون تصوری که من از مرداب داشتم دقیقا برابری میکرد با آنچه که در فیلم آمده بود در حالی که من هیچ وقت چیزی به اسم مرداب ندیده بودم،  ولی چهره‌ی افراد خیلی خارج از تصور من بود خصوصا تام( وکیل)...
بخش ژانر معمایی و جنایی که داشت خیلی قوی نبود و نمیشه روش خیلی حساب کرد، بیشتر شبیه یک محرک بود برای خسته نشدن در کنار زیبایی توصیفاتی که از طبیعت کرده بود و البته من رومنسش رو خیلی خیلی دوست داشتم و خب باید بگم که تیت یکی از بهتریناست...


"تو آمدی دوباره، چشمانم را محو خودت کردی همچون سوسوی خورشید بالای دریا. همانقدر که احساس آزادگی میکنم ماه صورتت را نوازش میدهد و ساکنش میکند. هربار که فراموشت میکنم چشمانت قلبم را میرباید و ساکنش میکند و خداحافظ تا بار دیگر که به این حوالی آیی تا سر انجام تورا نبینم.( آماندا همیلتون: شاعر محلی عزیزی که توی این کتاب معرفی شد)"
        

21

جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند

4