ترجیح میدم هیچی نباشم تا اینکه از خودم متنفر باشم.

نفرت یک انتخاب است. اما عشق اینطور نیست‌. هیچ چیز به اندازه عشق از کنترل ما آدم ها خارج نیست.

فکر می‌کند برای من مهم نیست که او درد می‌کشد یا اینکه به خودش آسیب می‌رساند و نمی‌داند باعث شده نسبت به مدتی قبل چقدر شادتر شوم.

ای کاش هرجای دیگری از جهان باهم ملاقات میکردیم. ای کاش من، من نبودم. ایکاش می‌توانستم تورا لمس کنم و با تو باشم و آنطور که لیاقتش را داری با تو رفتار کنم. بیش از هرچیزی آرزو میکنم آن قدر شجاع بودم که تو را دوباره دوست میداشتم.

همه چیز خیلی آرام بوده. می‌گوید آن زیر، زیر آب، لازم نبوده به هیچکس یا هیچ چیز گوش کند. فقط خودش بوده و قلبش.

از دست دادن چیزی که اسمش را نبردی خیلی ساده‌تر از دست دادنِ چیزی است که آن‌قدر دوستش داشتی که آن را بر زبان راندی.

به نظرم بدترین احساسِ دنیا این هست که به کسی بگی داری درد میکشی و بعد اون ها در جواب بهت بگن تو که زخمی نداری.

می‌خواهد گریه کند اما به خاطر نمی‌آورد چطور باید گریه کند .

یه تکه از وجودم که هیچکس متوجه اون نشده بود گم شده بود.

همه چیز با تنهایی شروع شد. من غذا میخوردم اما هیچ طعمی رو نمیفهمیدم. گریه میکردم اما احساس ناراحتی نمیکردم. میخوابیدم اما همچنان احساس خستگی میکردم.

زخم هایش را نشانم می‌دهد. انگار که دارد رازی را برای من ب ملا می‌کند.

گریه نکرد، اما نیاز داشت یک نفر او را در آغوش بگیرد. نیاز داشت تنها نباشد.

اجازه نده چیزهایی که دوست نداری به خاطر بیاری، این اتفاق را برات خراب کنن.

اون ها کور هستن. تو نمیتونی اشتباهاتشون رو بهشون نشون بدی.