حوالی سی و یک شهریور ، قطار قصه پیاده می شود تا یک تاریخ نستوه و پر و پیچ خم را از ب ِ بسم الله قلم بزند و ثانیه هایش را کش دهد تا داستانش در آن جا شود و جا نخورید اگر ، کنار ِ نفس هایی که حین خواندن حبس می کنید ، در قاب هایی هم گرفتار می شوید و می خندید .
کتاب حاضر پر از غیر منتظره هاست . و اما رنگ ِ زندگی می پاشد بر نقش زنان ِ شهر که در کمتر کتابی چنین پررنگ و مهم روایت می شوند
نویسنده هیجانش را قورت میدهد و پخته بر ساحل ِ واقعیتی درست چشمانش قلم می زند .
البته گاهی منبر هم می رود که باید ایثار کرد و منبر ها را بخشید .
یا منبر ها را پذیرای جان شد و نوشید
این ، سلیقه است .
لُب ِ کلام آنکه ، شما ، داستان آدم معمولی های همه تیپ قریب ِ همجوار ِ مرز عراق را در حلول جنگ می خوانید
و خوش گوارا خواهد بود قطعا !