از قلم نویسنده اگر بخوام بگم: جالب، عجیب، و فوقالعاده سنگین. جدای از محتوای داستان، نوع نوشتار بسیار ورزیده و عمیق. طوری که بدون حضور ذهن و تمرکز سطحی درک جملات سخت میشه. نویسنده انگار که خیلی زندگی کرده باشه! انگار که خیلی عمیق به درون خودش فرو رفته و تجربیاتش از خودش و زندگی و دیگران رو کاوش کرده. وگرنه داستان، داستان در دسترس و راحتی نیست و هر کسی نمیتونه حتی پی به وجودش در درون خودش ببره. گاهی جملات در بدنه متن و داستان برای من یادآور دیدگاههای روانکاوی و روانشناسی به شخصیت و ماهیت انسان بودن که برام جالب بود یک نویسنده چطور این موضوع به ذهنش اومده و اون رو با یک قلم ثقیل و عمیق و تا حدودی تاریک و واقعگرا به تصویر کشیده. عجیبه. مگر اینکه نویسنده به قدر زیادی عمیق زندگی کرده باشه!
داستان سقوط هم داستان عجیبیه. فکر میکنم کمتر کسی باشه که این نوع از اوج و سقوط رو تجربه نکرده باشه. فکر میکنم احتمالا در درون اکثر ما یک قله بلند و ماورای مردم وجود داره که بر روی اون خدایی و برتری میکنیم؛ اما اندازه بلندی قله، به همون ارتفاع و قدرت، سقوط بر ما حاکمه و ما چارهای جز سقوط کردن و افتادن و دوباره بلند شدن برای ریاست بر این دستگاه قضاوت نداریم.
شخصیت ژان باتیس کلمانس فردی باهوش به نظر میرسید که گاهی زرنگی و طفره رفتن این شخصیت به نظرم جالب میاومد. اینکه چطور دوباره و دوباره قدرت رو حتی با وجود حقیر و کوچک نشان دادن خودش حفظ میکنه.
شخصیت این فرد، یادآور سیستم نارسیستیک برای من بود که برای کلمانس هیچ ایدهآلی وجود نداره که بخواد به اون برسه؛ بلکه ایدهآل و برترین خودش هست و اگر لازم باشه این ایدهآل رو بشکنه، میشکنه اما در اون صورت، این شکست باز هم برای اون نوعی از قدرت محسوب میشه.
تجربهای که از این کتاب داشتم جالب بود؛ هر چند که این کتاب هم رفت جزو اون دسته کتابهایی که میبایست بارها و بارها بخونم تا متوجه شم نویسنده دقیقا چی میخواسته بگه.
- میگویید حکایتی بیاهمیت است؟ بدون شک. فقط مدت زیادی برای فراموش کردنش صبر کردم و اهمیتش در همین است.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.