روی جلد کتاب نوشته شده روایت زندگی مادر شهید. من مادر نیستم و هرچقدر هم نویسنده خوب روایت کرده باشد نمیتوانم آنطور که باید احساسات مادرانه را درک کنم. به همین بهانه تصمیم نداشتم حالا حالاها سراغ این کتاب بروم.
اما وقتی مقدمه کتاب را خواندم یک لحظه دیدم چقدر دلم میخواهد در هفتاد سالگیام چنین زنی باشم! تا به حال به هفتاد سالگی خود فکر کردهاید؟ همان ابتدا مانند نویسنده، چیزی در دلم تکان خورد و مشتاق شدم بدانم زندگی این زن چگونه گذشته که در هفتاد سالگیاش این چنین "زنده" است.
قلم شیرین، بادقت و روان نویسنده، مرا تا آخرین صفحات کتاب تشنه خواندن نگه داشت. خبری از جزئیات حوصلهسر بر نبود، بلکه پر از توصیفاتی بود که در همه لحظات احساس میکردم من هم کنار اشرفالسادات حضور دارم و با او زندگی میکنم. من هم با او تنها گریه کردم.
خوشحالم روایت زنی را خواندم که فقط مادر شهید نیست، بلکه مادر شهید بودن نقطه اوج زندگی اوست. سراسر زندگیاش قبلش مومن و مطمعن بوده، روحش مقاوم و جاری، و جسمش خستگی ناپذیر و دونده. لحظهای تردید، ترس یا خستگی به او چیره نشده. به راستی که "حماسه بیزن و زن بیحماسه بی معناست" برای چنین زنانی سروده شده.