ما بیشترین زمانمان را با خودمان میگذرانیم، در ذهنمان. کتاب از لحظه های سادهی «با خودمان» میگوید. از لحظه هایی که کاری میکنیم و پشیمان میشویم، خودمان را سرزنش میکنیم، لحظه هایی که مساله ای را فقط در درونمان به دنبال راه حلش میگردیم، زمانی که با حسرت هایمان میجنگیم بدون اینکه کسی بفهمد یا در رفتارهایمان بروز کند. زمانی که فقط به دانسته های خودمان ایمان داریم. از لحظه های خوشی میگوید که واقعا نمیفهمیم تجربه بوده یا خواب. از احساسات سرریز شدهمان میگوید که مثل گداخت مذابی که از دل کوه جوشیده و نمیدانیم چطور پنهانش کنیم. از لحظه هایی که مثل دو دوست به تحلیل و نقد فیلمی با خودمان نشسته ایم هم میگوید.نویسنده شخصیت های داستان را در خود انسان خلاصه میکند. در یک نفر که از پشت چشمهایش فیلم زندگی اش را میبینیم.