دیوانه

دیوانه

دیوانه

4.1
7 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

14

خواهم خواند

4

شابک
9789649679495
تعداد صفحات
88
تاریخ انتشار
1393/5/21

توضیحات

        
به دانشمند نابینا گفتم :به چه دانشی مشغولی؟
گفت ستاره شناسم 
بعد دست روی سینه اش گذاشت و اضافه کرد من خورشیدها و ماههاو ستاره هایی را را که اینجا هستند رصد میکنم 
جبران خلیل جبران نویسنده و نقاش پر آوازه ی لبنانی با قدرت کلماتش از مرز زمان و مکان میگذرد و با نگاهی که ریشه در حکمت  شرق دارد با آواز خاموش هستی گوش میسپارد 
انسان معاصر در آیینه ی اندیشه های ژرف او تقابل بین زندگی و مرگ طبیعت وماورا زیبایی و زشتی و نگرانی ها و ناکامی های خویش را به تماشا مینشیند 
آنچه امروز به یک زبان میگویم آینده با زبان های بی شماری خواهد گفت 

      

یادداشت ها

          کتاب دیوانه از جبران خلیل جبران مجموعه‌ای از چندین داستان بسیار کوتاه با مضامین اخلاقی و در فضایی شاعرانه‌ست که هم متن‌های عالی داره و هم متن‌های نه چندان جالب. اولین داستانش رو می‌نویسم: «داستان دیوانه شدنم را برای کسانی که مایلند بشنوند، تعریف می‌کنم. در روزگار قدیم و زمانی که هنوز خیلی از خدایان متولد نشده بودند، روزی بیدار شدم و دیدم که تمام نقاب‌هایم را دزدیده‌اند. یعنی هر هفت نقابی که به دست خود بافته بودم و طی هفت بار زندگی‌ام بر روی زمین به چهره زده بودم، همگی دزدیده شده بود. آن موقع با چهره‌ای بی‌نقاب به خیابان‌های شلوغ دویدم و در میان مردم فر یاد زدم: آهای دزد، دزد، دزدهای لعنتی! مرد و زن با شنیدن داد و فریاد من به خنده افتادند و بعضی‌ها از ترس من، هراسان به طرف خانه‌هایشان فرار کردند. وقتی به میدان بزرگ شهر رسیدم، پسری جوان از پشت بام یکی از خانه‌ها سر بلند کرد و فریاد زد: آهای مردم، این مرد دیوانه است! همین که سرم را بلند کردم تا نگاهش کنم، آفتاب روی صورت برهنه‌ام افتاد و این اولین بار بود که آفتاب چهره‌ی بی‌نقابم را می‌دید و می‌بوسید. من از محبت آفتاب به وجد آمدم و دیگر به نقاب نیازی پیدا نکردم. انگار که در خلسه فرو رفته باشم، فریاد زدم: دستشان درد نکند؛ دزدهایی که نقاب‌هایم ر ا بردند!»ه
        

0