10 قصه از بانو فاطمه (س)

10 قصه از بانو فاطمه (س)

10 قصه از بانو فاطمه (س)

حسین فتاحی و 2 نفر دیگر
5.0
4 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

11

خواهم خواند

3

روزی، روزگاری، شهری بود به نام مکه. در این شهر، مردی زندگی می کرد که نامش محمد بود. او پیامبر خدا بود. خداوند، محمد را انتخاب کرده بود تا مردم را راهنمایی کند. او آمده بود که راه درست زندگی کردن را به همه یاد بدهد.محمد، همسری داشت به نام خدیجه. او زنی مهربان و زیبا بود. مال و ثروت زیادی هم داشت. بچه های خوب و قشنگی داشت. اما خدا می خواست یک دختر دیگر هم به او بدهد. دختری که مونس مادرش باشد. دختری که او را از تنهایی درآورد. چون خدیجه تنها بود. غصه دار بود. از وقتی که با محمد ازدواج کرده بود و همراه او خدا را ستایش می کرد، زن های مکه با او قهر کرده بودند. با او حرف نمی زدند؛ به خانه اش نمی رفتند و او را به خانه های خود دعوت نمی کردند. به خدیجه می گفتند: «تو زن ثروتمندی هستی. چرا با محمد که یتیم و بی پول است ازدواج کردی؟»

یادداشت‌های مرتبط به 10 قصه از بانو فاطمه (س)