معرفی کتاب وینزبورگ، اهایو: کتاب گروتسک اثر شروود اندرسن مترجم فرانک جواهری

وینزبورگ، اهایو: کتاب گروتسک

وینزبورگ، اهایو: کتاب گروتسک

شروود اندرسن و 1 نفر دیگر
4.5
2 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

1

ناشر
نیماژ
شابک
9786003672772
تعداد صفحات
224
تاریخ انتشار
1396/2/18

توضیحات

        
شروود اندرسون (1876-1941)
از نویسندگان برجسته ی آمریکایی است 
که با نثر ساده و خیال انگیزش تاثیری ماندگار
در ادبیات نوین آمریکا به جا گذاشت 
داستان عشق دکتر ریفی و دختر بلند مو مشکی است 
که بعدها همسر او شد و ثروتش را برای دکتر به جا گذاشت.
داستانی نادر، لذیذ و خوشمزه همچون سیب های پیچ خورده ای که فقط در واینزبورگ 
پیدا می شوند.

      

یادداشت‌ها

          خوندن این کتاب و داستانِ آدمهایی که روایت میشه مثل دعوت به بازدید از یه گالری نقاشی می مونه. گالری که سر هر پرتره باید چندین و چند دقیقه وایسی  و به چهره و ژست کاراکتر با دقت نگاه کنی و سعی کنی  مفهومی رو که این چهره ها با هزار رنج و مصیبت  در تقلای بیانشون هستند  تاحدودی درک کنی و بفهمی . نقاشی، یا به بیان بهتر، پرتره هایی که تمام سعی اشون در بیان رنجشون و ارتباط با جهان اطرافشون ناکام می مونه، چهره هایی که شیوه ی درکشون از جهان با دیگری متفاوته و در این متفاوت بودن ، تنها هستند. ارتباطی که با دیگران برقرار می کنند و رفتارهایی که از خودشون نشون میدن تمام تلاششون برای دراومدن از تنهایی محتومشونه.  جالب اینجاست که متفاوت بودن هر یک از  کاراکترها تنها نقطه ی تشابه جمعیت این شهر کوچیکه. جیزی که در عین متفاوت بودن، اونها رو مشابه همدیگه می کنه. مفهومی متناقض و ناگفتنی که آدمها رو  به هم نزدیک میکنه و در عین حال مانع  نزدیک شدنشون به دیگران میشه. مضحک بودن، غریب بودن و در عین حال غم انگیز بودن  این کنش و  واکنشها، از تمامی این کاراکترها چهره هایی گروتسک(می تونیم بخونیم : بی تناسب ، مضحک،  زشت، مهیب ، هولناک، از ریخت افتاده و...)میسازه و در آخر هر داستان اعتراف هر کاراکتر هم به این موضوع مهر تایید میزنه. 
تمامی اینها سبک ادبی کتاب رو به سبک نقاشی (به قول اهل فن)  اکسپرسیونیستی نزدیک می کنه.
جایی توی مقدمه ی اثر هم مترجم به این موضوع به شکل گذرا اشاره می کنه:" "واینزبورگ، اوهایو به عنوان یک درام اکسپرسیونیستی" " عطش نامعمول و غیر قابل تعریف ادمها برای ارتباط از طریق سخن گفتن " [است].
این اصطلاح فنی "اکسپرسیونیسم" هم در تم و هم در زبانِ این اثر مشهوده و فکر می کنم نیازمند توضیحات بیشتریه (در تکمیل مقدمه مترجم).
در آثار اکسپرسیون، قصد هنرمند نشون دادن چیزی بود که در اعماق وجود انسان پنهان شده و در زیر سطح ظاهریه زندگی در جریانه.  وظیفه هنرمند کاوش ذهن و رفتار انسان در راستای بیان و درک مفهوم فلسفی پنهان در وجود هر فرد بود. یک "فرد" به مثابه یک " سوژه" دیده شد. یعنی فرد، بخشی از پس زمینه نبود بلکه برای ما برجسته و جالب توجه شد، جوری که می تونستیم وقت بگذاریم و بشناسیمش(که واکنشی بود علیه وابستگی ابژه (ابژکتیویته) در هنر امپرسیونیستی، که به موازات انقلاب صنعتی شکوفا شد). واکنش و توجه به روند بیگانگی و غرابتِ فزاینده ی آدمها  از همدیگه، عجیب و غریب تلقی شدن رفتارهاشون، تم اکسپرسیونیستی جالب این کتاب رو شکل میده. نویسنده از تصویر  چشمها و دست ها که دو عنصر اصلی بیان احساسات هستند مکررا کمک گرفته و بر اونها تاکید کرده تا از بین رفتن و سرکوبِ یکی از مهمترین جنبه های ادمیت (احساس) رو در عصر صنعتی شدن جوامع ( شهرها و آدم‌ها) نشون بده(مشخصا در داستان اول ماجرای بیدلبام، دستها با مفهوم بیان شدید حسی همراه شدن و سعی در پنهان کردن اونها به معنای سعی در سرکوب احساسات و هیجانات دراومده) یا نویسنده در داستان دکتر پارسیوال، الیزابت ویلارد، واش ویلیامز تلگرافچی و کرتیس هارتمن کشیش از توصیف چشمهای اونها استفاده کرده تا اونها رو به  " ارواح سرگردانی که رفتارهاشون دستکاری شده" تشبیه کنه. به زبون ساده تر، نویسنده نقاشیه که  پرتره های "ول معطل"و "دفرمه" شده رو تصویر کرده. 
بنابر این تضاد عمیق بین یک ظاهر نرمال و یک رفتار دفرمه شده، کاراکترها رو به مفهوم گروتسک کتاب نزدیک می کنه.
به علاوه،  یک اثر اکسپرسیون می تونه به یک اثر انتزاعی و سمبولیک هم تنه بزنه. مثل این کتاب که کلیت کاراکترها شدن سمبل بیچارگی و درماندگی. استفاده مکرر از عناصر دست و چشم هم می تونه به سمبولیک بودن اثر دامن بزنه. 

این یه نمونه کوتاهه درمورد استفاده از عنصر چشم در ابتدای روایت دکتر پارسیوال و وینگ بیدلبام:

" چشمانش حالت عجیبی داشت پلک چپش پیچ خورده بود و بی اختیار بالا و پایین می افتاد مثل این بود که پلکهایش کرکره ی پنجره اند و کسی در داخل سر دکتر با بندش بازی می کند" 
"بیدلبام وقت صحبت دستانش را مشت می کرد و روی دیوار خانه اش می کوبید، دستانش ویژگی متمایز او بودند داستان بیدلبام داستان دستانش است دستانی که می خواست پنهانشان کند..."
این  پنهانی سازی، ارتباط انسانها رو با محیط و با دیگر آدمها معیوب، اونها رو گیج، منزوی و گوشه گیر و در یک کلام اونها رو تبدیل به بیگانگانی بی شکل و شمایل کرده. بی شکلهایی ناامید و به معنای واقعی "بی چاره"و اسیر در یک زندکی معنویِ "تنها". 

تا امروز که چندین و چند اثر کوتاه و بلند از اندرسن مطالعه کردم به جرات می تونم بگم افکار این آدم به معدنی می مونه که از دور ساده و زمخته اما رگه های طلا توش پیدا میشه. همون رگه های نبوغی که در جای جای آثارش خودش رو نشون داده. کاراکترهای کتاباش بسیار یادآور کاراکترهای آثار فاکنر هستند (برای مثال کاراکتر الیزابتِ کتاب گروتسک میتونه مدل ابتدایی خانم کامپسونِ خشم و هیاهو باشه یا اقای بنتلی و حرفاش تنه میزنه به اقای انس باندرنِ کتاب "همینطور که میمیرم"  با اسم معروفتر" گور به گور".
دومین شباهت جالب استفاده از مفاهیم کتاب مقدس ، بازسازی صحنه ی قربانی کردن اسماعیل به دست ابراهیم در داستان جس بنتلی ه(یکی از زیباترین و جالبترین داستان های این کتابه) که همونطور که همه ی فاکنر خونهاش میدونن  یکی از المانهای های اصلی اثار فاکنره برای باز تعریفی از مفاهیم کتاب مقدس در روزگار نگارش اثر که یادگاری ارزشمند از ادبیات قرن ۱۹ امه.
اما برخلاف آثار فاکنر (که از نظر زبانی سخت خوانه) زبان این کتاب بسیار ساده و سر راسته. جمله ها بلند و ترکیبی نیستند، کوتاه اند و تا حد امکان مشاهده گرانه یا عینی. به نظر می رسه اگر که فاکنر برای کاوش سوژه بر "ذهن" تاکید داشته، اندرسن بر "رفتار ، کنش و واکنش" متمرکز بوده. ازین جهت اندرسن یادآور نثر ساده ی همینگوی میشه که نویسنده یک شاهد بیرونیه که سعی می کنه تا حد امکان بی طرف‌ بمونه، جوری که استفاده از صفت و قیود رو تاحد امکان محدود می کنه. شاید چیزی که روان کاوها بهش می گن روانشناسی رفتاری( که نقطه مقابل روان شناسی ذهنی فاکنری قرار میگیره، ولی هر دو یک هدف رو دنبال می کنند: کندوکاو در لایه های زیرینِ موجودی پیچیده و غریب به اسم  انسان)  

_در مورد ترجمه چند تا از دوستان در ریویوهاشون اشاره های به جایی کرده بودن و به نظر میرسه ترجمه ی فرانک جواهری،نشر نیماژ ترجمه ی بدی نیست اما اشکالات ویراستاری متعددی در کتاب به چشم می خوره که نیازمنده تصحیحه. در ترجمه، اسم این کتاب همون "کتاب گروتسک" باقی مونده و مترجم به درستی گروتسک رو بی ترجمه باقی گذاشته (برخلاف ترجمه‌ی دیگه که گروتسک رو به کتاب عجایب ترجمه کرده. گستره معنایی گروتسک بسیار وسیعه و بهتره بی ترجمه باقی بمونه و واژه "عجایب" برای گروتسک بار معنایی مناسبی نداره). 
مقدمه خانم جواهری هم مقدمه خوبیه و به نکات کلیدی و کلی کتاب اشاره شده که هرکدوم از این نکات، قابل بسط به یک ریویوی مفصل هستند. مثل زبان پریشی (یا همون ناکارامدی زبان در انتقال مفاهیم)، سرشت پنهان فرد، ناتوانی بیان، درک متفاوت و به هم ریختن زمان، نقد مفهوم موفقیت  و...).  

پ.ن۱:: داستان دوم یعنی  paper pills درباره ی دکتر ریفی به "گلوله های کاغذی" ترجمه شده که اگرچه ترجمه ی درستی می تونه باشه ولی بازم در انتقال مفهوم منطبق بر متن داستان و کاراکتر ریفی ناکارآمده. 

پ.ن۲: داستان کوتاه "چراغهایی که روشن نشدند" با ترجمه مهدی پرتوی نشر چشمه هم به نظرم می تونست توی این مجموعه داستانی بگنجه ولی نویسنده   این داستان رو جداگونه منتشر کرده. 

_پ‌.ن: به شخصه، شناسایی و ردیابی آثار ادبی اکسپرسیون رو مدیون مرحوم دریابندی عزیز هستم. روحشون شاد.
        

1