معرفی کتاب کاروان اسلام اثر صادق هدایت

کاروان اسلام

کاروان اسلام

3.9
11 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

17

خواهم خواند

4

شابک
0000005151125
تعداد صفحات
21
تاریخ انتشار
1361/7/4

توضیحات

        بهرام چوبینه در اردیبهشت ۱۳۶۱ هنگام نشر کتاب این چنین بنوشته: 
صادق هدایت از چهره‌های ممتاز ادبیات قرن اخیر ایران است و تاکنون هیچ‌کس نتوانسته در ایران مانند او این‌چنین محبوبیت پیداکند. با این‌که او اشراف‌زاده است لیکن جامعه را به خوبی می‌شناسد. این شناسایی و آگاهی، روح حساس و نقاد او را آزار می‌دهد. او می‌داند که «در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد». یکی از زخم‌هایی عمیق و مزمن جامعه‌ی ایرانی: هاله‌ی تقدس کاذب در پیرامون آخوندها در ایران است. به این سبب کتابی را که در دست دارید با این‌که نام آن بارها در میان فهرست آثار هدایت آمده، اما تاکنون منتشر نگردیده است و بی‌شمارند کسانی‌که از وجود این اثر بی‌خبرند.
      

لیست‌های مرتبط به کاروان اسلام

یادداشت‌ها

          داستان کوتاهی عالی، درجه‌ی یک و ممتاز.
عنوان اصلی داستان «البعثه الاسلامیه الی البلاد الافرنجیه» است. 
داستان در سه فصلِ به هم‌پیوسته‌ی «کاروان اسلام، نمایشگاه شرقی و نوشگاه مِیسر» روایت شده و عنوان فارسی «کاروان اسلام» به جهت سختی بیانِ عنوان عربی و اصلی داستان از روی عنوان فصل اول داستان برداشته شده است.
راوی داستان یک خبرنگار به نام «الجرجیس یافث بن اسحق الیسوعی» است.
موضوع داستان از این قرار است که ملایانی از دول اسلامی در شهر سامره گرد هم می‌آیند و در آن تصمیم می‌گیرند دین اسلام را در تمام جهان تبلیغ و مردم جهان را یا مسلمان کنند و یا از لب تیغ شمشیر بگذارنند. 
خبرنگار و راوی داستان نیز به عنوان خبرنگار و مترجم مجله‌ی «المنجلاب» در بین آنان حضور دارد و وظیفه دارد اعمال و افعال حضرات را در مجله به رشته‌ی تحریر درآورد.

نثر کتاب به واسطه‌ی جولان کلمات و عبارات عربی کمی سخت است، اما آن‌طور نیست که نشود خواند و به واسطه‌ی شیرینی داستان و قلم ناب صادق‌خوان به شدت خواندنی‌ست و خواننده از خواندن آن خسته نمی‌شود.
تلنگرهایی که صادق‌خان در داستان با استعاره‌ها به خواننده می‌زند و طعنه‌های هوشمندانه‌ای که او به برخی می‌زند بسیار حرفه‌ای و عالمانه بود. 

بهرام چوبینه در مقدمه‌ی کتاب در وصف صادق‌خان و داستانش این را بنوشته:
"صادق هدایت از چهره‌های ممتاز ادبیات قرن اخیر ایران است و تاکنون هیچ‌کس نتوانسته در ایران مانند او این‌چنین محبوبیت پیداکند. با این‌که او اشراف‌زاده است لیکن جامعه را به خوبی می‌شناسد. این شناسایی و آگاهی، روح حساس و نقاد او را آزار می‌دهد. او می‌داند که «در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد». یکی از زخم‌هایی عمیق و مزمن جامعه‌ی ایرانی: هاله‌ی تقدس کاذب در پیرامون آخوندها در ایران است. به این سبب کتابی را که در دست دارید با این‌که نام آن بارها در میان فهرست آثار هدایت آمده، اما تاکنون منتشر نگردیده است و بی‌شمارند کسانی‌که از وجود این اثر بی‌خبرند."

داستان را به شدت دوست داشتم و ضمن طبقه‌بندی آن در لیست کتاب‌های مورد علاقه‌ام، خواندنش را به تمام دوستانم پیشنهاد می‌کنم.

برگرفته از متن کتاب:
"پس این همه جانماز آب کشیدن، این همه عوام فریبی برای چه بود؟ 
مگر ما نباید نان بخوریم؟ این کاسبی ماست. دکان ماست که مردم را خر بکنیم. 
مرحوم ابوی خدابیامرز، از آن آخوندهای بی دین بود. یک روز یک شیشه گلابی را به دو روپیه به یک ضعیفه فروخت و گفت: سر آن را محکم نگه دار تا همزادت در نرود. 
گفتم: ای بابا، تو دیگر چرا؟ 
جواب داد: این مردم جن دارند، اگر من جن‌ آن‌ها را نگیرم، یکی دیگر می‌گیرد. 
پس تا مردم خر هستند، ما هم سوارشان می‌شویم."

بیست و سوم دی‌ماه یک‌هزار و چهارصد و یک
        

8