معرفی کتاب جابر می گفت و ... اثر میثم فرهمندیان

در حال خواندن
1
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
گومال جلویمان ایستاده بود. قلاده پاره کرده بود. به جایی آمده بود که هیچگاه حق نداشت وارد شود سگ بیچاره سر می چرخاند و با آن چشمان مرگ بارش به ما خیره شده بود. جوی سرخ خون را بو می کشیدبه سوی آشور پارس می کرد.پارس هایش از سر شکم نبودیا اسنکه بخواهد کسی را بترساند چیز دیگری تحریکش کرده بود.لش های گوسفندان آویزان در برابرش آونگ کرفته بودند. پارس می کرد. به سوی لش ها حمله می کرد.آن ها را بو می کشید.
بریدۀ کتابهای مرتبط به جابر می گفت و ...