قضیه از تابستان 1986 و حادثه شهربازی شروع میشود؛ زمانی که ادی پسر بچه ی دوازده ساله با آقای هالوران آشنا میشود. او ایده ی بازی مرد گچی را با ادی در میان میگذارد؛ روشی برای ارسال پیام های محرمانه بین دوستان. بازی بسیار مفرح است، تا اینکه بچه ها را به یک جسد راهنمایی میکند.30 سال بعد، ادی تصور میکند که گذشته دست از سرش برداشته، تا اینکه پاکت نامه ای روی پادری خانه اش می افتد.  و داخل پاکت نامه... تصویری از  مرد گچی و یک تکه گچ تحریر.آیا تاریخ قرار است خود را تکرار کند؟ آیا بازی همان 30 سال قبل واقعا تمام شده بوده؟ آیا این بازی هم قرار است مثل همان بازی سابق پایان بگیرد؟