هزارتوهای بورخس هزارتوهای بورخس خورخه لوئیس بورخس و 1 نفر دیگر 4.3 9 نفر | 2 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 0 خواندهام 14 خواهم خواند 30 ناشر کتاب زمان شابک 9789646380288 تعداد صفحات 296 تاریخ انتشار 1384/3/2 توضیحات کتاب هزارتوهای بورخس، نویسنده خورخه لوئیس بورخس. فهرست برترین آثار ادبیات پست مدرن ادبیات آرژانتین ادبیات پست مدرن ادبیات کلاسیک جایزه میگل دو سروانتس ادبیات داستانی دهه 1960 میلادی شعر مجموعه داستان ادبیات آمریکای لاتین لیستهای مرتبط به هزارتوهای بورخس بهخوان پیشنهادهای کتابفروشان هاروارد 100 کتاب کتابفروشی جای محشری است! هم به خاطر حضور کتابها و هم کتابفروشان. کتابفروشان [خوب]، اطلاعات کاملی در مورد کتابها دارند و کافیست سلیقهی کتابخوانی شما دستشان بیاید تا با پیشنهادهای معرکهشان غافلگیرتان کنند. یک کتابفروش خوب میتواند شما را به کتاب محبوبِ بعدیتان معرفی کند و حتی بر مسیر کتابخوانی شما تأثیر بگذارد. یکی از دلایل منحصربهفرد بودن تجربهی خرید از کتابفروشی، همین کتابفروشان هستند. در همین راستا، کتابفروشی هاروارد، اوایل دههی 2000 میلادی، در یک اقدام تحسین برانگیز پیشنهادهای عمومی کتابفروشانش را جمعآوری و مرتب و نتیجه را در قالب یک لیست صدتایی منتشر کرده است. حالا افرادی هم که به صورت مجازی از این کتابفروشی خرید میکنند، میتوانند پیشنهادهای عمومی کتابفروشان را ببینند تا تجربهی خرید حضوری از کتابفروشی برایشان تا حدی شبیهسازی شود. (به دلیل محدودیت صدتایی بهخوان صرفاً کتابهای اول مجموعههای ارباب حلقهها، کمدی الهی، نیروی اهریمنیاش و نارنیا ضمیمه شدهاند) 0 86 محسنحسام مظاهری صد کتاب برتری که خواندهام 76 کتاب این فهرست 100 عنوان از برترین کتابهایی است که خواندهام. چند نکته: این فهرست به تدریج تکمیل و اصلاح میشود. از آثار چندجلدی تنها یک جلد را آوردهام. ترتیب آثار لزوما بهترتیب اولویت و اهمیت نیست. در انتخاب چاپها، تصحیحها و ترجمهها حتیالامکان دقت کردهام. 1 56 پستهای مرتبط به هزارتوهای بورخس کتابخانهٔ بابل کتاب بورخس 2 53 بهخوان من همیشه تصور کردهام که بهشت نوعی کتابخانه خواهد بود؛ 14 ژوئن، سالمرگ بورخس 0 16 یادداشتها محبوبترین جدید ترین احسان رضایی 1401/2/14 میدانم کتاب مدتی است تجدید چاپ نشده، اما باز هم میارزد که بروید و از کتابخانه یا از دوستان قرضش بگیرید و بخوانید. بورخس، این دانای آرژانتینی، با اینکه نیمی از عمرش را در تاریکی گذراند و نابینا شد، اما اسطوره کتابخوانی است. او چندین زبان میدانست و با ادبیات بیشتر ملتها آشنا بود و این غور مداوم او در ادبیات ملل، باعث شده تا داستانهایش چندفرهنگی باشد. مثلا در همین مجموعه «هزارتوهای بورخس»، یک داستان درباره ابنرشد، فیلسوف مسلمان داریم، یک داستان با عنوان «تقرّب به درگاه المعتصم»، یعنی خلیفه عباسی و یک داستان هم با الهام از یک آیه قرآن (داستان «ابنحقان بُخاری و مرگ او در هزارتوی خود»). بورخس در این داستانهای کوتاه، درباره همه مشغلههای ذهنی بشر حرف زده است، چیزهایی مثل زمان، سرنوشت و کمارزشی زندگی. بازیهای ذهنی او در این داستانها، هر خوانندهای را حیرتزده و شیفته میکند. داستان مردی که گذشتهاش را تغییر میدهد (داستان «مرگ دیگر»)، مردی که عمر جاودان پیدا میکند و از آن خسته میشود («جاودانگان»)، مردی که در خواب جوانی را میآفریند و بعد میفهمد که خودش هم مخلوق یک رویاست («ویرانههای مدوّر»)، ... همگی از نوعی هستند که بعد از خواندنشان هم توی سر خواننده ادامه پیدا میکنند. بخصوص که مرحوم احمد میرعلایی هم با هنرمندی تمام همه این ماجراها را ترجمه کرده و انگار متنی کاملا آشنا و ایرانی در پیش رویمان هست. اما این همه ماجرا نیست، هنرمندی بورخس جایی است که در داستانهایش به کتابها و نویسندگان محبوبش ارجاع میدهد. بورخس طوری درباره کتابهایی که خوانده حرف میزند، که میخواهید از غصۀ نخواندن آن کتابها بمیرید. این، کتابی است در ستایش کتابها. https://t.me/ehsanname/2195 2 29 طاها ربانی 1402/5/28 شعرهای کتاب را نخواندم، همین طور مقالهی هوشنگ گلشیری را، که به نظرم رسید نام گلشیری بیش از آن بر مقاله سنگینی میکند که بتواند بازتابدهندهی بورخس باشد. داستانهای ابتدایی کتاب من را گرفت در حالی که داستانهای انتهایی، حسی شبیه به کتاب الف به من میداد و همان طور که در توضیحاتِ هنگام خواندن نوشتهام، کتاب الف را دوست نداشتهام. مطمئن نیستم که این امر به خاطر کیفیت خود داستانها بوده باشد، شاید شهوت تمام کردن کتاب و اضافه کردن آن به آمار کتابهای خواندهشدهام باعث شده که چندان غرق فضای داستانهای انتهایی نشوم. البته چند تا از داستانهای این کتاب، در کتاب الف هم آمده است و بنابراین معلوم میشود که تاثیر داستانها در زمان خواندن هر دو کتاب بر من یکسان بوده است. در چند تا از داستانهای ابتدای کتاب، چرخشی بزرگ در انتهای داستان اتفاق میافتد. مثلا در یکی مشخص میشود که صاحبان چاقو نبودهاند که با یکدیگر جنگیدهاند، بلکه خود چاقوها بودهاند که از همدیگر نفرت داشتهاند و صاحبانشان را واداشتهاند تا آنها را به جنگ با یکدیگر بیندازند. یا در یکی دیگر معلوم میشود قهرمان داستان، موقعیت خودش را در داستان عوض کرده چون از خیانتی که در حق دوستش کرده، شرمنده است. در داستانهای انتهایی هم چرخشهایی وجود دارد، اما این چرخشها آن قدری که چرخشهای داستانهای اولی جذاب است و به کمک داستان میآید، قابل درک نیستند. آخر این داستانها میشود یک «خوب که چی؟» گذاشت. شاید هم به خاطر این باشد که داستانهای انتهایی خیلی ذهنی میشوند در حالی که داستانهای ابتدایی عینیتر و بیرونیتر هستند. مثلاً الان که دارم دوباره به داستان ظاهر نگاه میکنم، حتی با خواندن بخشی از خطوط داستان هم اصلاً یادم نمیآید که منظور داستان چه بود یا در مورد چه داشت حرف میزد. اما مثلاً داستان مزاحم کاملاً قابل تصور و عینی است. 0 0