معرفی کتاب دره دراز اثر جان اشتاین بک مترجم اسدالله امرائی

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
9
خواهم خواند
4
توضیحات
کتاب دره دراز، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته جان اشتاینبک است که اولین بار در سال 1938 انتشار یافت. داستان های جذاب این مجموعه در دره زیبای سالیناس در کالیفرنیا می گذرند، جایی که مردمانی ساده به کشاورزی مشغول هستند و تلاش می کنند تا جایی برای خود در این دنیای بزرگ و پرهمهمه بیابند. اشتاینبک در این کتاب نیز به موضوعات مورد علاقه خود می پردازد: تنشها و تضادهای میان شهر و روستا، کارگران و کارفرمایان، و گذشته و حال. کتاب دره دراز دربردارنده برخی از چالشبرانگیزترین و شخصیترین داستان های کوتاه جان اشتاینبک است و مخاطبین را به خوبی با اندیشهها و جهان بینی این نویسنده بزرگ و برنده جایزه نوبل ادبیات آشنا میکند. قسمتهایی از کتاب: دهکده لوما، همچنان که از اسمش پیداست، بر فراز تپه گرد نه چندان بلندی ساخته شده است که همچون جزیره ای از دهانه گسترده دره سالیناس، در کالیفرنیای مرکزی، بیرون زده است. در شمال و خاور آبادی، مردابی نی خیز، چندین کیلومتر گسترده است اما در جنوب، مرداب را خشکاندهاند. سبزه زارهای پربار، نتیجه این خشکاندن است و خاک سیاه چندان غنی است که کاهو و گل کلم غول آسا در آن می روید. آرزوی آن خاک سیاه در دل صاحبان دهکده شمال مرداب راه یافت. جمع شدند و شرکتی عمرانی تشکیل دادند. من برای شرکتی کار می کنم که قرارداد کندن نهری را بسته است. حفار شناور رسید، به هم وصل شد و شروع به کندن وسط مرداب کرد. مدتی کوشیدم با جماعت در خانه شناور زندگی کنم، اما نشد، پشههایی که دور و بر حفار می پریدند و مه سنگین زیان بخشی که هر شب از مرداب برمی خاست و تا نزدیک زمین پیش می رفت؛ مرا به دهکده لوما کشاند که آنجا، در خانه خانم رتز، اتاق آماده ای گرفتم، ملالانگیزترین اتاقی که در عمر داشتم. ممکن بود بیشتر جست و جو کنم، اما با فکر این که خانم رتز به دقت نامههایم را تحویل خواهد گرفت، تصمیمم را گرفتم. گذشته از هر چیز، فقط خوابیدنم در آن اتاق سرد لخت بود. غذایم را در خوراک پزی خانه شناور می خوردم. میخانه بوفالو، حتی در چشم من، جای وحشتناکی بود، اما وقتی که شب در خیابان روی پیاده روهای چوبی می گردی و آن گاه که رشته های بلند مه مرداب همچون پارچه پشمی کثیف مواجی به صورتت میخورد؛ سرانجام وقتی که در چرخان میخانه کارل خیکی را گشودی و مردها را دیدی که دورتادور نشستهاند و گپ می زنند و مینوشند و کارل خیکی به طرفت میآید، به نظرت خیلی خوب میآید، از چنگش نمیتوانی بگریزی.
یادداشتها