تاریخ انبیاء از آدم تا خاتم
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
داستان ابراهیم علیهالسّلام و عابدابراهیم در کوه بیت المقدس به دنبال چراگاهی برای گوسفندان خود میگشت که ناگاه صدایی به گوشش خورد و سپس مردی را دید که ایستاده و نماز میخواند (در قصص الانبیاء راوندی نامش را ماریا بن اوس ذکر کرده است).ابراهیم بدو فرمود: ای بنده خدا! برای چه کسی نمار میخوانی؟- گفت: برای خدا.- آیا از قوم و قلبیه تو کسی به جا مانده است؟- نه- پس از کجا غذا میخوری؟آن مرد به درختی اشاره کرد و گفت: تابستان از این درخت میوه می چینم و ضمن خوردن، مقداری خشک میکنم و در زمستان از آن چه خشک کردهام میخورم.ابراهیم پرسید خانهات کجاست؟آن مرد به کوهی اشاره کرد و گفت: آنجاست.- ممکن است مرا همراه خودت ببری تا امشب نزد تو به سر برم؟ـ در سر راه ما آبی است که نمیشود که از آن عبور کرد.- پس چگونه از آن میگذری؟- من از روی آن راه میروم.- مرا هم با خود ببر شاید آنچه خدا به تو لطف کرده، روزی من هم بکند.عابد دست حضرت را گرفت و هردو به راه افتادند تا بدان آب رسیدند و عابد از روی آب عبور کرد و ابراهیم نیز همراه او رفت.وقتی به خانه آن مرد رسیدند، ابراهیم از وی پرسید: کدام یک از روزها بزرگتر است؟عابد گفت: روز جزا که مردم از همدیگر بازخواست میکنند.- بیا دست به دعا برداریم و از خدا بخواهیم ما را از شرّ آن روز محافظت کند.- به دعای من چکار داری؟ به خدا سی سال است به درگاهش دعایی کردهام، ولی اجابت نشده است.- به تو بگویم چرا دعایت اجابت نشده است؟- بگو!- چون خدای بزرگ دعای بندهای را که دوست دارد نگاه میدارد تا با او راز گوید و از او درخواست و طلب کند و چون بندهای را دوست ندارد، دعایش را زود اجابت کند یا در دلش نومیدی اندازد و به دنبال این سخن فرمود: (اکنون بگو) دعایت چه بوده؟- گله گوسفندی بر من گذشت و پسری که گیسوانی داشت، همراه آن گوسفندان بود، و ( در قصص الانبیاء است که آن پسر فرزند ابراهیم، اسحاق بود) من بدو گفتم: که ای پسر این گوسفندان کیست؟- گفت: از آن ابراهیم خلیل الرحمان است. من دعا کردم و گفتم: خدایا اگر در روی زمین خلیلی داری به من بنما!ابراهیم فرمود: خدا دعایت را استجاب کرد و من همان ابراهیم خلیل الرحمان هستم.