بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

طعم گس زندگی: مجموعه داستان 87 - 86

طعم گس زندگی: مجموعه داستان 87 - 86

طعم گس زندگی: مجموعه داستان 87 - 86

3.1
5 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

10

خواهم خواند

1

کتاب طعم گس زندگی: مجموعه داستان 87 - 86، نویسنده حمیدرضا منایی.

یادداشت‌های مرتبط به طعم گس زندگی: مجموعه داستان 87 - 86

            طعمِ گسِ زندگی با رنگ مرگ
«ترسم آن¬قدر که از ناتمام مردن است از مرگ نیست» «می¬ترسم از مرگ نابهنگام» 
شاید عجیب به نظر برسد که یک¬باره لابلای صفحات یک کتاب با جملاتی مواجه بشویم که بارها با خودمان مرور کردیم. گویی یک نفر ذهن ما را خوانده و همان را روی کاغذ آورده...
 من از مرگ نمی¬ترسم. از ناتمام مردن و مرگ نابهنگام می¬ترسم و از لحظه¬ئ پیش از مرگ. همان لحظه¬¬ئ آگاهی پیش از مرگ. مثل همان لحظه¬ای که چیزی راه نفس را بسته باشد یا لحظه¬¬ئ برخورد سر با یک جسم سنگین. شاید مرگ توی خواب بهترین نوع مرگ باشد. بدون درد و رنج. اما با آنچه که درباره¬ئ مرگ خوانده و شنیده¬ایم مرگ بدون آگاهی بی¬معنا و مفهوم است. اما شاید بشود از ناتمام مردن فرار کرد. ناتمام مردن برای یکی داشتن فرزندان خردسال است و برای دیگری یک پروژه¬ئ ناتمام و برای آن یکی سفرهای نرفته.
نه اینکه گمان کنید «حمیدرضا منایی» در «طعم گس زندگی» فلسفه بافی کرده و هرکدام از اینها را تفسیر کرده است... نه. تفسیری در کار نیست. فقط داستان است و بُهت مدام از دیدن و خواندن لحظات آشنا. گویی نویسنده همه¬ئ این لحظه¬ها را زندگی کرده. ولی مگر می¬شود هم پیرمرد هشتادساله بود و هم یک مرد میانسال بیمار؟ اگر «برج سکوت» اثر قبلی این نویسنده را خوانده باشید می¬دانید که او لحظه¬ها و صحنه¬ها را همانطور روایت می¬کند که شاید شخصی همان لحظه را زندگی کرده باشد. مجموعه داستان « طعم گس زندگی» خود زندگی است اما در سایه¬ئ مرگ. یادم هست یک جایی یک نقل قول از بزرگی خواندم که گفته بود «مرگ اگر وجود نمی¬داشت بشر باید آن را اختراع می¬کرد» چون« زندگی بدون مرگ یک ملال بزرگ است» 
اما آیا زندگی بدون مرگ به راستی یک ملال بزرگ است؟ اصلاً آدم¬ها به مرگ فکر می¬کنند؟ حاضرند به راحتی تسلیم مرگ شوند؟ این ملال چه زمانی خودش را نشان می¬دهد؟ یک پیر مرد هشتاد و پنج ساله¬ئ دمِ مرگ هم « می¬ترسد از مرگ نابهنگام». ترس از اینکه پیش از مرگ با چانه¬ئ بسته رو به قبله نخوابد و کسی بالای سرش قرآن نخواند. یا مرگ آن¬قدر نابهگنام به سراغش بیاید که اطرافیان تربت و برد یمانی و ... را فراموش کنند. اما آیا از خود مرگ هم می¬ترسد؟ این سؤالی است که به وضوح با آن پاسخ داده نشده. و به جز همان دو عبارتِ ابتدای متن، هیچ صحبت دیگری درباره¬ئ ترس از مرگ نمی¬بینیم. اما هول و هراس در لابلای سطرهای کتاب رخنه کرده. استفاده از فرم¬های متنوع  و خلق صحنه¬هایی بدیع به این ترس دامن زده است. صحنه¬هایی که در عین بدیع بودن آشنا هم هستند. منایی به روایت خطی و سرراست علاقه¬ای ندارد. گاهی مثل داستان « طعم گس زندگی» لابلای یک نامه داستان را روایت می¬کند. داستان مردی که قند از درون بدنش را متلاشی کرده. و در جایی دیگر با پریشان¬گویی¬های یک ذهن آشفته  مخاطب را پای کتاب می¬نشاند و به کنجکاوی مخاطب و تعلیق داستان دامن می¬زند. به علاوه¬ئ اینکه نه زیاده¬گویی می¬کند و نه حرفی را ناگفته باقی می¬گذارد. در همان جمله¬ئ اول هم یقه¬ئ مخاطب را می¬گیرد و همان جمله، تأثیری کلیدی در سرنوشت داستان دارد. مثلاً داستان «یلدا بنت آدم» از قبرستان شروع می¬شود. با عبارت «إسمع إفهم» ولی داستان بلافاصله به جایی دورتر بازمی¬گردد. داستان روایت مواجهه¬ئ یک جانباز با یک زن خیابانی است. با یک راوی پریشان¬گو که قصد دارد نقش فرشته¬ئ نجات¬بخش را بازی کند. شروع داستان« من خاطره¬ای نکبت¬آلود و کم¬رنگ» با یک جمله از یک کتاب طالع¬بینی است «با یک ستاره: بز موجودی جفتک پران است. در عین آسایشی که در زندگی دارد، به جفتک¬پرانی مشغول است.» طالع¬بینی یعنی جبر. و این جبر در تمام طول داستان به چشم می¬خورد. حتی پایان داستان نیز یک پایان محتوم است. داستان مردی که به همسرش مشکوک است. شکی که ریشه¬اش را از کتاب طالع¬بینی شکل گرفته. سردی و رطوبت قبر در « مرگ نابهنگام یک پیرمرد هشتاد و پنج ساله» شروع ترسناکی است. داستان اما داستان پیرمرد هشتاد و پنج ساله نیست. داستان خواهری است که قصد دارد مانع مرگ نابهنگام بشود. 
داستان « اهل خیال» یک داستان خیال¬انگیز است. داستانی که شاید تا پایان داستان متوجه نشویم که داستان در خیال راوی می¬گذرد یا در واقعیت. داستان چند کارتن خواب.
« طعم گسِ زندگی» راویت زندگی است در جوار مرگ و شاید مرگ همان طعمِ گسِ زندگی است.    




          
            ۵ داستان کوتاه، که "طعم گس زندگی" عنوان داستان ابتدایی این مجموعه داستان است. راوی مردی است که بیماری قند دارد او را از پا می‌اندازد، با همسرش انگار تنها هم‌خانه است، محترمانه از کارش اخراج شده و حالا برای امیر، نامه می‌نویسد. تمام داستان نامه اوست، به امیر.
داستان دوم، " اهل خیال". عااالی بود. خیلی دوستش داشتم. نویسنده‌ای که دفتر یادداشتش را برمی‌دارد و خیالش می‌چرخد پی روزمرگی‌های دو کارتن‌خواب معتاد که در پارکی که او روی نیمکتش نشسته، یکی سیگار نیم‌کشیده‌ او را از زمین برمی‌دارد و دیگری با یک بغل مقوا، جلوی توالت ایستاده...
داستان سوم، زبان بسیار جذابی دارد. رفت‌وبرگشت‌های وقایع مرگ دو پیرمرد و پیش‌وپس آن است، یکی در خانه و دیگری در بیمارستان.
داستان چهارم، بسیار خوش‌ساخت و پرداخت. نویسنده‌ای که می‌نویسد از قسمتی از درون همه ما، امکاناتی که هر آدمی درون خودش دارد و ترس همسرش از منِ داستان‌ش و جبهه‌گیری او به داستان‌های‌ش که گره می‌خورد به طالع‌بینی و...
داستان آخر، از ماجرای آشنایی یک جانباز که همسرش رهایش کرده، با یک زن تن‌فروش بی‌کس‌وکار می‌گوید... و چه قلمی...👌🏻